گنجور

 
قاسم انوار

باده‌ام صافست و مطرب صاف و ساقی صاف صاف

با سه صاف این چنین کس در نیاید در مصاف

گفت مشاطه که: زلفش بافتم، حسنش فزود

زلف او از پر دلی در تاب شد، گفتا: مباف!

ما ازین غم‌ها نمی‌نالیم، ای جان و جهان

غم چو سیل لاابالی، جان ما چون کوه قاف

گر ترا فرصت بود اندر میان عاشقان

خویشتن را بازیابی در میان لام و کاف

یک سخن بشنو، اگر در راه دین داری دلی

چون یکی باشد همه، پس از چه باشد اختلاف؟

زاهدا، ما را چه ترسانی؟ چو خود ترسیده‌ای

آخر این شمشیر چوبین چند داری در غلاف؟

گر بگویم حال قاسم چیست در هجران دوست؟

غرق خون دل شود این کوه سنگین تا به ناف

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جامی

باده صاف و محتسب با باده نوشان در مصاف

یا غیاث المستغیثین نجنا مما نخاف

دم به دم گر خون دل پالایم از مژگان چه عیب

چون ننوشد مست ناز من به جز می‌های صاف

شاهد معنی درون پرده عزت یکی ست

[...]

کوهی

حیدر آسا جان کافر کیش در روز مصاف

ذوالفقار روح را ایدل برآور از غلاف

همچو کرم پیله بر خود می تنی از حرص و آز

عنکبوتی نیستی در خانه دنیا مباف

باده صافی بنوش ای ساقیان صاف بین

[...]

اسیری لاهیجی

گر بگرد کعبه کوی تو باشد یک طواف

آن یکی بهتر ز صد حج پیاده بی گزاف

در هوای حور و جنت زاهد از دیدار ماند

با چنین جهلی ز دانش میزند بیهوده لاف

ذوق عشقت در نمی یابد مذاق زاهدان

[...]

صائب تبریزی

نیست بر آیینه دُردی‌کشان گرد خلاف

می‌توان چون جام می دیدن ته دل‌های صاف

زان شراب لعل سرگرمم که کمتر قطره‌اش

سوخت کام لاله آتش زبان را تا به ناف

باده بی‌درد از میخانه دوران مجوی

[...]

سیدای نسفی

ای به گرد روضه ات هر شب ملایک در طواف

دشمنان را زنگ بسته تیغ باشد در غلاف

تا علم شد در جهان شمشیر دینت چون هلال

سینه ات با نیک و بد ماننده آئینه صاف

بت پرستان را بتان شد سرنگون در بتکده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه