زلفت شب قدرست،زهی سایه ممدود!
رویت مه بدرست،زهی طالع مسعود!
در بادیه محنت هجران،شب تاریک
بی نور رخت جان نبرد راه بمقصود
در باده و زاویه جز دوست ندیدیم
این راه بدانستم و این بادیه پیمود
از مسکن جانهاگل صد برگ بر آمد
تا سنبل سیراب تو بربرگ سمن سود
از حسن هویدا شود این عشق جهان سوز
این جا بشناسی صفت شاهد و مشهود
یک غمزه ز تو دادن و صد جان و دل از ما
بردند باقبال تو سودازدگان سود
حیران تو امروز نشد قاسم مسکین
تا هست چنین باشد و تا بود چنین بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود
از گوهر محمود و به از گوهر محمود
چونانکه به از عود بود نایرهٔ عود
دیر آمدن شاه برآورد ز من دود
گر دیرتر آید برود جان و تنم زود
از بسکه همی دارم در سینه غم شاه
خون دل ریشم زره دیده بپالود
با پشت خم آگینم و با کام سم آگین
[...]
ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود
وی آتش عشق تو دلم سوخته چون عود
چه باک اگرم عقل و دل و جان بنماند
گو هیچ ممان زانکه تویی زین همه مقصود
در عشق تو جانم که وجود و عدمش نیست
[...]
ای آتش سودای توأم سوخته چون عود
کس را نه بر آید ز تمنای تو مقصود
خوبان جهان جمله گدایند و تو سلطان
شاهانه زمان جمله ایازند و تو محمود
گفتم که به کامی رسم از وصل تو لیکن
[...]
ای عشق توام در دو جهان مقصد و مقصود
در طور عدم گشتن من وصل تو موجود
بنمود بعشاق جهان سکه مهرت
سیماب سرشک مژه بر روی زر اندود
سازم همه در مجلس غمهای تو چون چنگ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.