گنجور

 
کمال خجندی

ای آتش سودای توأم سوخته چون عود

کس را نه بر آید ز تمنای تو مقصود

خوبان جهان جمله گدایند و تو سلطان

شاهانه زمان جمله ایازند و تو محمود

گفتم که به کامی رسم از وصل تو لیکن

بسیار تمناست که در خاک بفرسود

جانم ز غمت عاقبت کار برآمد

والمنة لله که تمنای من آن بود

آنگاه میاد ای مه خوبان که برآرد

شمع رخت از جان من سوخته دل دود

گاهی به نوا زلف توام ساخته چون چنگ

گاهی به جفا هجر توأم سوخته چون عود

چون دولت دیدار تو مقصود کمال است

نی نقصان نکند گر شود از وصل تو خوشنود