گنجور

 
قاسم انوار

مرا اگر تو ندانی حبیب می داند

دوای درد دلم را طبیب میداند

صفیر ما نشناسی،که زاهد خشکی

لسان فاخته کبک نجیب می داند

شراب عشق بر آشفتگان مجنون ریز

بر غم خواجه،که خود را لبیب میداند

مگو ز بوی گل و یاسمین بپیش جعل

که از لطافت گل عندلیب میداند

مگو ز بوی گلستان بپیش آن جعلی

که بوی حنظله را نشر طیب میداند

مرا بوعده وصلش حیات داد حبیب

که دوست نوبت مرگ رقیب میداند

همیشه وصل تو قاسم به جان و دل طلبد

که این دعا به اجابت قریب میداند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حسین خوارزمی

علاج عاشق مسکین حبیب می‌داند

که داروی دل غمگین طبیب می‌داند

غریب نیست اگر حال ما نمی‌دانی

که حال زار غریبان غریب می‌داند

غمی که می‌کشم از درد دوست می‌دانم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه