چنانکه چشم تو در غمزه دلبری داند
سواد زلف سیاهت ستمگری داند
ز لطف نرگس مستت نشان تواند داد
دلی که سحر مبین در مبصری داند
بصد روان لبت،ای ماهروی،دشنامی
کجا فرو شد؟ اگر حرص مشتری داند
فدای چشم توصد جان و دل،که در شوخی
هزار شعبده از عین دلبری داند
ز سوز عشق چنانست دل، که سربازی
بپیش تیغ غمت کار سرسری داند
هزار دل برباید بطرفة العینی
چنانکه نرگس شوخ تو ساحری داند
حدیث وصف رخت همچو قاسمی گوید
بوجه احسن،اگر کس سخنوری داند