در صومعه و دیر مغان هیچ سری نیست
کز آتش عشق تو در آن سر شرری نیست
ذرات جهان آینه سر الهند
در کوچه ما عاشق صاحب نظری نیست
در مجلس زهاد خبر جستم از آن یار
گفتند: خبر اینست که: ما را خبری نیست
در وادی تاریک جهان مرد بزاری
آن را که دلیلش رخ همچون قمری نیست
جایی نتوان یافت، که از عکس جمالش
بالا شجری، دل حجری، لب شکری نیست
اسرار خدا فاش مکن، تا که نگویند:
در روی زمین هیچ کس از وی بتری نیست
گویند که: این راه درازست و خطرناک
گر راست روی راه خدا را،خطری نیست
گر بار درین کوچه طلب کرد مقلد
بارش کن از آن بار، که کمتر ز خری نیست
در دست دوای دل بیچاره قاسم
جز درد درین راه دگر چاره بری نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای میر جهانگیر چو تو دادگری نیست
چون تو بگه کوشش و بخشش دگری نیست
ناداده ترا گردش گردون شرفی نیست
نسپرده ترا طایر میمون هنری نیست
بر روی زمین رزمگهی نیست که تا حشر
[...]
عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست
وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست
هر چند نگه میکنم از روی حقیقت
یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد
[...]
در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست
وین واقعه را همچو فلک پای و سری نیست
عقلم که جهان زیر و زبر کرد به فکرت
بی خویش از آن شد که ز خویشش خبری نیست
جان سوخته زان شد که از آنها که برفتند
[...]
از سوز دل مات همانا خبری نیست
کاین ناله شبهای مرا خود سحری نیست
هستند تو را عاشق بسیار ولیکن
دلسوخته در عشق تو چون من دگری نیست
از بهر دوای دل پر درد ضعیفم
[...]
ای خرده شناسان که بانواع فضایل
ارباب شرف را چو شما راهبری نیست
حیف است که با این هنر و فضل شما را
از حال دل مردم دانا خبری نیست
سرمایه سودش چه کنی محنت و رنج است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.