گنجور

 
قاسم انوار

در صومعه و دیر مغان هیچ سری نیست

کز آتش عشق تو در آن سر شرری نیست

ذرات جهان آینه سر الهند

در کوچه ما عاشق صاحب نظری نیست

در مجلس زهاد خبر جستم از آن یار

گفتند: خبر اینست که: ما را خبری نیست

در وادی تاریک جهان مرد بزاری

آن را که دلیلش رخ همچون قمری نیست

جایی نتوان یافت، که از عکس جمالش

بالا شجری، دل حجری، لب شکری نیست

اسرار خدا فاش مکن، تا که نگویند:

در روی زمین هیچ کس از وی بتری نیست

گویند که: این راه درازست و خطرناک

گر راست روی راه خدا را،خطری نیست

گر بار درین کوچه طلب کرد مقلد

بارش کن از آن بار، که کمتر ز خری نیست

در دست دوای دل بیچاره قاسم

جز درد درین راه دگر چاره بری نیست