نمیتوان خبری دادن از حقیقت دوست
ولی ز روی حقیقت حقیقت همه اوست
بیا، که وصف جمال تو میرود، بشنو
بیا، که قصهٔ صاحبدلان به وجه نکوست
به ابروت نتوان کرد اشارتی، که مدام
ز ترک چشم تو ترسم، که مست و عربدهجوست
کمینه جرعهٔ رندان دیر ما دریاست
ز حد گذشت حکایت، چه جای جام و سبوست؟
جهان اگر همه لب گردد از کرامت وقت
نصیب جنس مقلد نباشد الا پوست
ز جور دشمن و طعن رقیب و سوز فراق
مرا که جامه به صد پاره شد چه جای رفوست؟
به وقت رفتن، قاسم، مگو دریغ و بگو
که: میرود به علی رغم خصم، دوست به دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان عشق و وابستگی عمیق شاعر به معشوق میپردازد و تأکید میکند که حقیقت دوست، به زیبایی و کمال او وابسته است. شاعر از شنیدن وصف جمال محبوب سخن میگوید و ابراز میکند که زیبایی ابرو و چشم معشوق او را به مستی و شیدایی میکشاند. همچنین، در اشاره به سختیهای زندگی و دوری از معشوق، احساس ناامیدی و دلشکستگی را به تصویر میکشد و به نوعی میگوید که در برابر این مشکلات و دشمنیها، هیچ چیز جز عشق به معشوق اهمیت ندارد. در پایان، به رفتن قاسم اشاره میکند و میگوید در این لحظه نباید دریغ داشت، چرا که او به ملاقات دوست میرود.
هوش مصنوعی: موضوع این بیت به این معناست که نمیتوان به بهترین شکل ممکن از عشق و یا حقیقت واقعی دوست سخن گفت. ولی از نظر واقعی، تمامی حقیقت در خود دوست تجلی دارد و او تمام حقیقت است.
هوش مصنوعی: بیا، چون زیبایی و جمال تو در حال توصیف است. بشنو که داستان محبتورزان به شکلی نیکو روایت میشود.
هوش مصنوعی: نمیتوانم به ابرویت اشارهای کنم، چون همیشه نگران چشمان تو هستم که مست و طغیانیاند.
هوش مصنوعی: کمترین نوشیدنی که از رندان در میخانه از ما به یادگار مانده، به قدری عمیق و فراوان است که دیگر نیازی به جام و سبو نیست.
هوش مصنوعی: اگر تمام دنیا هم پر از بزرگی و احسان شود، برای افرادی که تنها ظاهر را دنبال میکنند، چیزی نصیب نخواهد شد جز پوست و ظواهر.
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم دشمن و سخنان تند رقیب و درد جدایی من، دیگر چه جای درمانی برای این دل زخمخورده است که مانند جامهای پارهپاره شده؟
هوش مصنوعی: زمانی که میروی، قاسم، نگو که حسرت میخوری، بلکه بگو که: به رغم دشمنان، دوست به سمت دوست میرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادهست
[...]
صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست
چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست
خیال بین که مرا بر خیال میدارد
من آن نیام که بدانستمی خیال از دوست
چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من
[...]
یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب
ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست
یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود
بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست
سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی
[...]
درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست
که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست
دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی
به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست
تو را نظر همگی بر خود است و آن هیچ است
[...]
فراغتیست مرا از جهان و هرچه در اوست
چه باک دارم از اندیشههای دشمن و دوست
مرا اگر چو سخن خلق در دهان گیرند
غریب نیست صدف دایماً پر از لولوست
کسی که از بد و نیک زمانه دست بشست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.