بیار جان طلب کار را بحضرت دوست
ببین که با همه ذرات کون رو در روست
قلم برندی ما رفته است روز ازل
جزع چه سود کند؟ چون رقم چنین زد دوست
مرا ز خم تو یک جرعه ای تمام بود
بیار رطل محبت، چه جای جام و سبوست؟
بوصل ما چو رسیدی تو شاد و خرم باش
جهان و جان بعوض ده، که دولت نیکوست
رقیب گفت که: از یار می کنم شکوه
رقیب قصه غلط کرد، ماجری با اوست
ز پا فتاده ام، ای یار، یک نظر فرما
مرا ز جود تو، ای دوست، اینقدر مرجوست
بطعنه گفت که: قاسم ز عشق توبه کند
طریق توبه ز عاشق رسم نانیکوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دوست و معشوق خود طلب محبت میکند و به رابطه نزدیک و عاطفی با او اشاره میکند. او به بیان اشتیاق و نیاز خود به جرعهای از عشق و محبت میپردازد و میگوید که در عشق به یارش، هیچ چیزی جز محبت او نمیتواند او را سیراب کند. شاعر ضمن اشاره به رقابتها و مشکلات، خواهان توجه و مهربانی دوست است و در نهایت به طعنهای اشاره میکند که اگر کسی بخواهد از عشق توبه کند، این کار درستی نیست و عشق حقیقی نمیتواند از دل برود.
هوش مصنوعی: بیا و جانِ کسی که در جستجوی محبت است را به دوست ارائه کن و ببین که او چگونه با تمام ذرات عالم روبرو میشود.
هوش مصنوعی: قلمی که سرنوشت ما را نوشته، در روز ازل چه فایده دارد؟ وقتی که دوستی اینطور سرنوشت ما را رقم زده است.
هوش مصنوعی: یک جرعه از خم محبت تو برای من کافی است. بیا مقدار زیادی از عشق بیاور، چون دیگر جایی برای جام و سبو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی به ما ملحق شدی، خوشحال و شاداب باش. زندگی و روح خود را فدای ما کن، چون خوشبختی و سعادت در این است.
هوش مصنوعی: رقیب گفت: من از محبوب شکوائی دارم. اما او اشتباه میکند، زیرا داستان به گونهای دیگر است و ماجرای دیگری وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای دوست، من در حال ضعف و ناتوانی هستم؛ فقط یک نگاه پرمحبت به من بینداز، زیرا لطف و بخشش تو برای من بسیار ارزشمند و مورد نیاز است.
هوش مصنوعی: او با کنایه گفت که قاسم از عشق توبه کند، ولی راه توبه برای عاشق مناسب نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست
مرا جفا و وفای تو پیش یکسان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست
مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادهست
[...]
صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست
چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست
خیال بین که مرا بر خیال میدارد
من آن نیام که بدانستمی خیال از دوست
چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من
[...]
یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب
ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست
یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود
بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست
سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی
[...]
درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست
که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست
دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی
به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست
تو را نظر همگی بر خود است و آن هیچ است
[...]
فراغتیست مرا از جهان و هرچه در اوست
چه باک دارم از اندیشههای دشمن و دوست
مرا اگر چو سخن خلق در دهان گیرند
غریب نیست صدف دایماً پر از لولوست
کسی که از بد و نیک زمانه دست بشست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.