گنجور

 
قاسم انوار

باد صبا برگرفت پرده ز رخسار دوست

جمله ذرات را عربده و های و هوست

حاضر دلدار باش، حافظ اسرار باش

فتنه چو دیدی بدان پیشرو فتنه اوست

قاعده کار بین، شیوه دلدار بین

این همگی مغز نغز و آن همگی پوست پوست

در نظر یار باش، حاضر و هشیار باش

واقف اسرار باش،سر خدا در سبوست

چیست سبو؟ جام ما، باده شراب خدا

جام می کبریا هر نفسی نوبنوست

عشق چو بالا گرفت، عالم غوغا گرفت

خرقه بصد پاره شد، خواجه، چه جای رفوست؟

سر ز محبت برآر، در طلب یار غار

غیر بخاطر میآر، زآنکه غیورست دوست

عشق حریفیست مست، جام لبالب بدست

باده مجویید ازو، زآنکه عجب تندخوست

بوی محبت شنید، شد بجهان ناپدید

قاسمی اندر طلب دربدر و کوبکوست

 
 
 
مولانا

باز درآمد به بزم مجلسیان دوست دوست

گرچه غلط می‌دهد نیست غلط اوست اوست

گاه خوش خوش شود گه همه آتش شود

تعبیه‌های عجب یار مرا خوست خوست

نقش وفا وی کند پشت به ما کی کند

[...]

حکیم نزاری

آرزویی بود و شد محو در اوصافِ دوست

هیچ ز من مانده نیست هرچه بمانده­ست اوست

جامِ می و کنج و یار هر چه دگر جمله هیچ

شش جهتِ کاینات بر سرِ این چارسوست

موسی و ثُعبان و چوب سامری و عجلِ زر

[...]

فیض کاشانی

در صدف جان دردی نیست به جز دوست دوست

آنکه دل از عشق او زنده بود اوست اوست

نغز درین نه طبق نیست به جز عشق حق

هر چه به جز عشق او نیست به جز پوست پوست

قدسهی قامتان زان چمن آراست راست

[...]

واعظ قزوینی

گفتمش: آن آتش است؟ گفت که: نی،روست روست!

گفتمش: آن دود چیست؟ گفت: که آن موست موست

من که بملک جهان، ندهم یک موی او

دل بجهان چون دهم؟ در دل من اوست اوست!

چون شود او جلوه گر، در قدم سرو او

[...]

هاتف اصفهانی

مطلب و مقصود ما از دو جهان، اوست اوست

او همه مغز است مغز، هر دو جهان پوست پوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه