گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

بگوش سرو چه گفتی؟ که پای کوبانست

بگوش عقل چه گفتی، که مست و حیرانست

مرا مگوی که: آهسته باش و دم درکش

فغان من همه زان چشم مست فتانست

بیا بکوی خرابات عشق، تا بینی

ز شام تا بسحر نعرهای مستانست

دگر بما ز جفاهای یار قصه مگوی

که خلق او همه لطفست و عین احسانست

هنوز فکر سر و جان خویشتن داری

ز کوی عشق گذر کن، که جای شیرانست

بیا بمجلس عشاق بی نقاب، ای دوست

از آن که روی تو شمعست و عقل پروانست

چو مرگ هیچ کسی را امان نخواهد داد

خنک کسی که دلش با حریف و پیمانست

مرو بپیرو دیوان، که راه تاریکست

بیا، که عشق خدا خاتم سلیمانست

بخرقه خلق و روی زرد ما منگر

کمینه جرعه ما قلزمست و عمانست

ربود جان و دل عاشقان مسکین را

ترا که سرمه بچشمست و زلف در شانست

قلم برندی قاسم زدند روز ازل

بیا بگو: بقلم رفته را چه درمانست؟