گنجور

 
جهان ملک خاتون

بنای خاطر ما از غم تو ویرانست

ز سوز عشق رخت آتشیم در جانست

اگر ز من طلبد جان از او دریغم نیست

هزار جان عزیزم فدای جانانست

به عید روی تو گفتم به دل چه چاره کنم

جواب داد که جز جان تو را چه قربانست

بیا که در شب وصل تو جان شیرین را

نهاده بر کف دستم که تا چه فرمانست

شده ملول طبیبان عالم از دردم

از آن که درد مرا روز وصل درمانست

ز وصل خویش تو مجموع کن دل ما را

که خاطرم چو سر زلف تو پریشانست

قدم ز سر کنم و راه شوق بسپارم

که راه کعبه ی مقصودم از بیابانست

کدام بلبل خوش گو چو من بود در باغ

کدام گل چو رخ دوست در گلستانست

سزد که گر نرود پای نارون که دگر

خجل ز قامت رعناش سرو بستانست

بیا ز یاد غمش گو که بر گل رویش

شنیده ای که جهانی هزار دستانست