گنجور

 
قاسم انوار

بهر کجا که رسد عشق شاه محترمست

صفات عشق تو گفتن نشانه کرمست

مرو بپیش، که ترسم که باز گردانند

که علت حدثان نفی معنی قدمست

بدان که: جان تهی همچو جسم بی جانست

نخواهمش بکف آرم، اگرچه جام جمست

رقیب خواست که آزار من کند ز حسد

حبیب گفت: مرنجان، که آهوی حرمست

ندای دوست بجانها نمیرسد دایم

ندای او نشنیدن نشانه صممست

میان صومعه دیدیم طاعتست و نماز

بکوی عشق رسیدیم عاشقان همه مست

شراب عشق بمی خوارگان مجلس ده

حدیث زاهد خودبین مگو، که کم ز کمست

رقیب واقعه عشق را نمی داند

بپیش مردم عارف رقیب کالعدمست

قلم برندی قاسم زدند روز ازل

همه حکایت دل مقتضای آن رقمست