غم تو بر دل و بر جان امیر و محتشمست
بنام گفتمش: این غم ولی نه غم، نعمست
زد رد درد تو مستیم و فاش میگوییم
که: پیش جرعه رندان چه جای جمست؟
رقم برندی ما زد قلم بروز ازل
چه جای زهد و ورع؟ چون رقم از آن قلمست
بنقد فرصت امروز را مده از دست
که حال و قصه فردا هنوز در عدمست
دو روزه مهلت ایام را غنیمت دان
بیاد دوست بسر بر، که وقت مغتنمست
دگر ز حادث و محدث بوصف عشق مگوی
که عشق لمعه خورشید مشرق قدمست
چو یک نفس نزند کز تو خون نمیگرید
بیا، بپرس ز قاسم، دمی، که در چه دمست؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساس غم و اندوه عمیق محبوب نسبت به معشوق و تأثیر آن بر زندگی میپردازد. شاعر به یادآوری لذتهای زندگی اشاره میکند و تأکید دارد که باید از فرصتهای کنونی بهرهبرداری کرد، زیرا زمان بسیار کوتاه و گذراست. او همچنین از اهمیت عشق سخن میگوید و بیان میکند که عشق میتواند نور و روشنی را به زندگی ببخشد. در نهایت، شاعر از معشوقش میخواهد تا برای درک بهتر احساساتش با او در تماس باشد.
هوش مصنوعی: غم تو بر دل و جان بزرگمنشان و رئوس قوم سنگینی میکند. به آنها گفتم که این غم، در واقع نعمتی است، نه غمی معمولی.
هوش مصنوعی: ما به خاطر درد تو سرمست شدهایم و با صدای بلند میگوییم که در برابر نوشیدنیهای عزیزان رند، جایی برای جم باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: ما را در آغاز آفرینش با تقدیر و سرنوشت خاصی رقم زدهاند، پس در این میان چه نیازی به زهد و پارسایی است؟ زیرا همه چیز از قلم مقدر خدا ناشی میشود.
هوش مصنوعی: امروز را از دست نده، چون وضعیت و داستان فردا هنوز مشخص نیست و در ابهام قرار دارد.
هوش مصنوعی: فرصت کوتاه زندگی را غنیمت بشمار و به یاد دوستت به سر ببر، زیرا زمان ارزشمند است.
هوش مصنوعی: دیگر درباره حوادث و مخلوقات عشق صحبت نکن، زیرا عشق نوری از خورشید است که در شروع راه قرار دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که تو یک لحظه هم به یاد من نباشی، دل من برایت اشک نخواهد ریخت. بیا و از قاسم بپرس که در این لحظه چه وقعهای در حال رخ دادن است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فدای بلخ دل من،که روضهٔ ارمست
حریم او بامان همچو بیضهٔ حرمست
همه سعادت بلخ و همه سلامت او
که بیضهٔ حرمست و چو روضهٔ ارمست
نه بحر و چرخ و لیکن چو بحر و چرخ مقیم
[...]
ترا که موی میان هم وجود و هم عدمست
دو زلف افعی صحاک و چهره جام جمست
بتیرگی شده آشفته تر حقیقت شرع
سواد زلف تو گوئی که رای بوالحکمست
ز دور چرخ شبی این سؤال می کردم
[...]
بهر کجا که رسد عشق شاه محترمست
صفات عشق تو گفتن نشانه کرمست
مرو بپیش، که ترسم که باز گردانند
که علت حدثان نفی معنی قدمست
بدان که: جان تهی همچو جسم بی جانست
[...]
خرام سر و تو جان را حیات دمبدمست
نهال قد ترا آب خضر در قدمست
خوشم بنقش جمالت که در صحیفه ی حسن
مراد از قلم آفرینش این رقمست
بغیر آن رخ چون گل که تا ابد باقیست
[...]
مرا ز عشق تو صد گونه محنت و المست
هزار محنت و با محنتی هزار غمست
اگر چه با من مسکین بسی جفا کردی
زیاده ساز جفا را، که این هنوز کمست
تویی حیات من و من ز فرقتت بیمار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.