قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

بهر کجا که رسد عشق شاه محترمست

صفات عشق تو گفتن نشانه کرمست

مرو بپیش، که ترسم که باز گردانند

که علت حدثان نفی معنی قدمست

بدان که: جان تهی همچو جسم بی جانست

نخواهمش بکف آرم، اگرچه جام جمست

رقیب خواست که آزار من کند ز حسد

حبیب گفت: مرنجان، که آهوی حرمست

ندای دوست بجانها نمیرسد دایم

ندای او نشنیدن نشانه صممست

میان صومعه دیدیم طاعتست و نماز

بکوی عشق رسیدیم عاشقان همه مست

شراب عشق بمی خوارگان مجلس ده

حدیث زاهد خودبین مگو، که کم ز کمست

رقیب واقعه عشق را نمی داند

بپیش مردم عارف رقیب کالعدمست

قلم برندی قاسم زدند روز ازل

همه حکایت دل مقتضای آن رقمست