گنجور

 
قاسم انوار

در مذهب ما باده مباحست و حلالست

این باده ز خم خانه اجلال جلالست

این یار چه اشنید که در ماتم هجرست؟

آن خواجه چه دیدست که سرمست وصالست؟

جز عشق خدا، هرچه دلت را برباید

گر نیر شمسست که در عین زوالست

هرگز بخدا ره نبری، تا تو تو باشی

این فکر خیالست و خیال تو محالست

این جا سخن از عاشق و معشوقه و عشقست

این جا سخن از نشأئه آن بحر زلالست

ما پیشتر از آدم و حوا و جهانیم

از ما سخن سال مپرس، این چه سؤالست

در شیوه شیرین تو حالیست، که قاسم

سرگشته و حیران شده کین حال چه حالیست؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

می هست و درم هست و بت لاله رخان هست

غم نیست وگر هست نصیب دل اعداست

فرخی سیستانی

زو دوسترم هیچ کسی نیست و گرهست

آنم که همی گویم پازند قرانست

منوچهری

هر کو به جز از تو به جهانداری بنشست

بیدادگرست ای ملک و بیخرد و مست

دادار جهان ملک جهان وقف تو کرده‌ست

بر وقف خدا هیچکسی را نبود دست

مسعود سعد سلمان

طاهر ثقت الملک سپهر است و جهانست

نه راست نگفتم که نه اینست و نه آنست

نی نی نه سپهر است که خورشید سپهر است

نی نی نه جهانست که اقبال جهانست

آن چرخ محلست که با حلم زمینست

[...]

امیر معزی

ایام نشاط است که عید است و بهار است

گیتی همه پربوی‌ گل و رنگ و نگار است

در هر وطنی خرمی از موکب عیدست

در هر چمنی تازگی از باد بهارست

تا باد بهاری به سوی باغ گذر کرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه