گنجور

 
هلالی جغتایی

مرا ز عشق تو صد گونه محنت و المست

هزار محنت و با محنتی هزار غمست

اگر چه با من مسکین بسی جفا کردی

زیاده ساز جفا را، که این هنوز کمست

تویی حیات من و من ز فرقتت بیمار

بیا، که یک دو سه روزی حیات مغتنمست

بیا و بر سر بیمار خود دمی بنشین

مرو، که آنچه تمنای تست دم بدمست

کرم نمودی و بر جان من جفا کردی

ز جانب تو مرا هر چه میرسد کرمست

بزیر پای تو افتاد و خاک شد عاشق

اگر چه خاک شد، اما هنوز در قدمست

هلالی از سر کویت وداع کرد و برفت

تو زنده باش، که او را عزیمت عدمست