گنجور

 
نظام قاری

ایا صبا گرت افتد بسوی دوست گذار

نیازمندی من عرضه ده بحضرت یار

در جواب او

بارمک ارفتدت ایسجیف صوف گذار

نیازمندی زردک بکو بآن دلدار

چو کرد دامن او گیر وانگهی بلباس

پیام پنبه ادا کن سلام او بگذار

بگویش ای قد بالا دراز و پهناتنک

فراخ آستی و یقه پهن صوفی وار

بجای شمعی و بیرم مرا رسد ریشه

زهی زمانه بد مهر و دور ناهموار

بگو منال بر اطلس ز سوزن خیاط

گل طری نتوان چید جز زپهلوی خار

بغیر جامه والای قالبک زده نیست

نگار لاله رخ مشک خال سیم عذار

فراقنامه مدفون چو خواند مخفی شست

خط سیاه بآب خشیشی از طومار

زیمن کلفتن و بیرم طلادوزی

علم شدیم و سر آمد بشیوه اشعار

بوصف گوی در پیشواز کمخا ام

کنار و بر همه پر شد زلولو شهوار

چنین نفیس لباسی که طبع قاری بافت

نگاه دار خدایا زدزدو از طرار

ازان دراز چو کرباس اینغزل افتاد

که خواستم که بدوزم قبا بقد منار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode