غنی کشمیری » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

بچشمم آب و رنگی نیست خوان پادشاهانرا

که دارد کاسهٔ درویش نعمت های الوان را

نگاه تیز می بینم به سوی او غزالان را

نگه دارد خدا از چشم بد آن تیغ مژگانرا

کس از پروردهٔ خود در جهان طرفی نمی بندد

بتار نال کی دوزد قلم چاک گریبان را

مگر آن شاه خوبان کرد مصر حسن را غارت

که باشد بر جبین داغ غلامی ماه کنعان را

نباشد بی سر زلفت سر بوئیدن مشکم

که بوی نافه باشد موی بینی بیدماغان را

ز بیعقلی چو طفل اشک نیک از بد نمیدانم

سر پستان تصور می کنم گوی گریبان را

توکل پیشه را روزی بدست خویش می باشد

مکد انگشت خود کودک چو نبود شیر پستان را

به جز آزار از همسایهٔ بد کس نمی بیند

غنی استادگی از لب گزیدن نیست دندان را