گنجور

 
قاآنی

شهی که پردهٔ امکان اگر براندازد

شناخت می‌نتواند جز ز دادارش

فرشته و فلک و عرن و فرش و لوح و قلم

بر او سلام فرستند و آل اطهارش

 
 
 
مولانا

تمام اوست که فانی شدست آثارش

به دوستگانی اول تمام شد کارش

مرا دلیست خراب خراب در ره عشق

خراب کرده خراباتیی به یک بارش

بگو به عشق بیا گر فتاده می‌خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

دل شکسته که مرهم نهد دگربارش؟

یتیم خسته که از پای برکند خارش؟

خدنگ درد فراق اندرون سینهٔ خلق

چنان نشست که در جان نشست سوفارش

چو مرغ کشته قلم سر بریده می‌گردد

[...]

حسین خوارزمی

اگر تو محرم عشقی مگوی اسرارش

چو جان خویش ز خلق جهان نگهدارش

ز سر عشق خبر دار نیست هر عاشق

حدیث عشق ز منصور پرس و از دارش

چو لاله تا ز غمش داغ بر جگر دارم

[...]

میلی

ازین که پشت به دشمن دهد چه آزارش

سپاهیی که تو باشی سپاهسالارش

صائب تبریزی

به خون تپیدن خورشید پر مکرر شد

به یک کرشمه دیگر تمام کن کارش !

مرید مولوی روم تانشد صائب

نکرد در کمر عرش دست گفتارش

گهر ز شرم عرق می کند به بازارش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه