ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن
دوری نمیتواند پیوند ما بریدن
ترسم که جان شیرین هجران به لب رساند
تا وقت آن که باشد ما را به هم رسیدن
موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت
از دوست یک اشارت از ما به سر دویدن
تا روح بر نیاید جهدی همی نمایم
مشتاق را نشاید یک لحظه آرمیدن
چشمی که دیده باشد آن شکل و آن شمایل
بی او ملول باشد از روی خوب دیدن
ما را به نیمجانی وصلت کجا فروشند؟
ارزان بود به صد جان گر میتوان خریدن
غیرت همی نماید بر گوش دیدهٔ من
کز دور میتواند پیغام تو شنیدن
حیران شده است عقلم در صنع پادشاهی
کز خاک میتواند خورشید آفریدن
باشد همام شبها در آرزوی خوابی
وقتی مگر خیالت در بر توان کشیدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این شعر درباره عشق و آرزوی وصل معشوق است. شاعر در خواب، رویای معشوق را میبیند و با وجود دوری، پیوندشان را نشکسته میداند. او نگران است که دوری از معشوق، مرگ او را فرا برساند و میخواهد هر چه سریعتر دوباره به هم برسند. شاعر به انتظار یک اشاره از معشوق است و معتقد است که عشق واقعی نیاز به تلاش و جهد دارد. او احساس میکند که چشمانش بدون دیدن محبوبش، ملول و خسته است. در نهایت، شاعر به شدت مشتاق وصال معشوق است که شبها آرزوی می کند در خواب، او را در آغوش خود بکشد.
ای آن کسی که دیدن چهره ات آرزوی چشم من در خواب است. این فاصله ای که بین من و تو وجود دارد، نمیتواند عشق ما را از هم جدا کند.
میترسم که جدایی از دوست باعث مرگ من شود، تا قبل از زمانی که وقت دیدار ما فرا برسد.
منتظر مهر و محبت ورزیدن هستم. کی اجازهای از دوست به من داده خواهد شد تا بتوانم با یک اشاره او، به سویش بروم و عشق خود را به او نشان بدهم.
تا زمانی که روح از بدن جدا نشده و نمرده ام، متداوم تلاش می کنم؛ برای کسی که مشتاق دیدن معشوق است، جای هیچ گونه استراحتی نیست.
چشمی که زیبایی و جذابیت آن شکل و شمایل تو را دیده است، بدون وجود آن زیبایی، از دیدن دیگر چهرهها خسته می شود و می رنجد.
کجا را پیدا می توان کرد که با این نیمه جانمان رسیدن به محبوب را بفروشند؟ اگر رسیدن به محبوب دست یافتنی باشد صد جان هم برای خرید آن ارزان است.
چشم من به گوشم حسادت می ورزد که می تواند پیغام تو را از دوردست ها بشنود و احساس کند.
عقل من در شگفتی است از قدرت پادشاهی که میتواند از خاک، خورشیدچهرهای همانند تو بسازد.
همام شب ها در آرزو کردن خوابی است هنگامی که شاید بتواند خیال و توهم تو را در آغوش بکشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای مرغ آسمانی آمد گه پریدن
وی آهوی معانی آمد گه چریدن
ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن
آمد تو را فتوحی روحی چگونه روحی
[...]
با گوی گفت چو کان کای در هوای وصلت
پیوسته کار قدم از بار غم خمیدن
داری دمی سر آن کآئی برم اگر چه
با من ترا نباشد آئین آرمیدن
گویش چه گفت گفتا گر خوانی ار برانی
[...]
خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن
بس دامنش گرفتن، وانگه فرو کشیدن
بیجهد بر نیاید، جان عزیز باید
جان عزیز دادن، یوسف به جان خریدن
گم کردهایم خود را، راهی نمای مطرب
[...]
گر سرزنیغ نیزت دارد سر بریدن
من بار سر نخواهم بار دگر کشیدن
زینسان که دل به پارب زآن غمزه خواست تیری
یک تیر بر نشانه خواهد بفین رسیدن
هر کس به دفع دردی آرام یابد و من
[...]
از دستت ای قلم من خواهم به جان رسیدن
از تو زبان درازی و ز من زبان بریدن
تا کی چنین نمایی حال دلم به تحریر
وز ماجرای عشقش این سرزنش شنیدن
پیوند مهرم از دل بشکست عهد لیکن
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.