گنجور

 
کمال خجندی

گر سرزنیغ نیزت دارد سر بریدن

من بار سر نخواهم بار دگر کشیدن

زینسان که دل به پارب زآن غمزه خواست تیری

یک تیر بر نشانه خواهد بفین رسیدن

هر کس به دفع دردی آرام یابد و من

تا درد او نبینم نتوانم آرمیدن

گر پارسا بخواند در زیر لب دعائی

بهر شفای دردم نگذارمش دمیدن

هر شربتی گزینم رنجورتر نسازد

گر تشنه لب بمیرم نتوانم آن چشیدن

حکمت فروش تا کی مرهم می کند عرض

ما خستگان نخواهیم ابنها ازو خریدن

گوش کمال پر شد از آن دردمندان

دیگر نمی تواند نام دوا شنیدن

 
 
 
مولانا

ای مرغ آسمانی آمد گه پریدن

وی آهوی معانی آمد گه چریدن

ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده

بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن

آمد تو را فتوحی روحی چگونه روحی

[...]

همام تبریزی

ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن

دوری نمی‌تواند پیوند ما بریدن

ترسم که جان شیرین هجران به لب رساند

تا وقت آن که باشد ما را به هم رسیدن

موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت

[...]

ابن یمین

با گوی گفت چو کان کای در هوای وصلت

پیوسته کار قدم از بار غم خمیدن

داری دمی سر آن کآئی برم اگر چه

با من ترا نباشد آئین آرمیدن

گویش چه گفت گفتا گر خوانی ار برانی

[...]

سلمان ساوجی

خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن

بس دامنش گرفتن، وانگه فرو کشیدن

بی‌جهد بر نیاید، جان عزیز باید

جان عزیز دادن، یوسف به جان خریدن

گم کرده‌ایم خود را، راهی نمای مطرب

[...]

جهان ملک خاتون

از دستت ای قلم من خواهم به جان رسیدن

از تو زبان درازی و ز من زبان بریدن

تا کی چنین نمایی حال دلم به تحریر

وز ماجرای عشقش این سرزنش شنیدن

پیوند مهرم از دل بشکست عهد لیکن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه