گنجور

 
حکیم نزاری

کیست که چاره ای کند جانِ به لب رسیده را

باز به دست ما دهد پایِ دل رمیده را

کیست که او خبر کند یار مرا ز حال من

تا به دعا مدد دهد یارِ ستم رسیده را

هیچ خیال آن پری از نظرم نمی‌رود

کاج به خواب دیدمی آن به خیال دیده را

تفِّ سمومِ سینه ام تا به خیال کم رسد

هر نفس آب می‌زنم صحن سرای دیده را

باز اگرم به ره بوَد بخت،ز خاک کوی او

سرمه‌ی روشنی کشم دیده ی خون چکیده را

جان کند و جگر خورد هر که چو من به دستِ خود

سلسله‌ی ستم کند پای به سر دویده را

جز به خلافِ اهل دل سیر نمی‌کند فلک

قاعده نیست راستی این فلکِ خمیده را

یاد مکن نزاریا عهد گذشته تا دمی

در حرکت نیاوری درد نیارمیده را

عمرت اگر وفا کند باز رسی به دوستان

ور نرسی وداع کن عمر به سر رسیده را

 
 
 
جدول قرآن کریم
مولانا

دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را

داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را

هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را

جوش نمود نوش را نور فزود دیده را

گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من

[...]

جهان ملک خاتون

نیست نظر به سوی کس جز رخ دوست دیده را

باد به گوش او رسان حال دل رمیده را

از من دل‌رمیده گو ای بتِ دلستان من

بارِ فراقِ تو شکست پشتِ دلِ خمیده را

گفت به تَرکِ ما بگو ورنه سَرَت به سَر شود

[...]

حزین لاهیجی

نیست هوای بوستان، کنج قفس خزیده را

لاله‌ستان خود کنم، سینهٔ داغ‌دیده را

قاصد اگر شنیده‌ای، از لب یار وعده‌ای

رخصت بازگشت ده، جان به لب رسیده را

چشم رقیب گفتمش، محرم روی خود مکن

[...]

فروغی بسطامی

دی به رهش فکنده‌ام طفل سرشک دیده را

در کف دایه داده‌ام کودک نورسیده را

بخت رمیده رام شد وحشت من تمام شد

کان سر زلف دام شد پای دل رمیده را

از لب شکرین او بوسه به جان خریده‌ام

[...]

فنودی

من به چه شادمان کنم خاطر غم رسیده را

یا به چه تسلیت دهم قلب ستم کشیده را

وه که دل رمیده ام رفت به چین زلف او

دام چگونه کس نهد مرغ قفس پریده را

دوش ز دوری رخت تا به سحر نخفته ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه