گنجور

 
فنودی

من به چه شادمان کنم خاطر غم رسیده را

یا به چه تسلیت دهم قلب ستم کشیده را

وه که دل رمیده ام رفت به چین زلف او

دام چگونه کس نهد مرغ قفس پریده را

دوش ز دوری رخت تا به سحر نخفته ام

از شب ما چه غم بود خاطر آرمیده را

گر که به کلبه ام شبی از سر مهر بگذری

جای نشیمنت کنم منظر خاص دیده را

چون به حیا فرو شود خوی ز تاب عارضش

طعنه به باغ میزند شبنم گل چکیده را

باد به قوس ابروان از مژه تیر در کمان

سینهٔ خسته ام نشان ناوک زه کشیده را

نخل قدَت نشانده ام تا که به جویبار دل

از مژه آب می دهم روضهٔ گل نچیده را

شیخ از این دیار غم بارکن و سبک برو

حب وطن چه فایده زهر بلا چشیده را

 
 
 
کانال تلگرام گنجور
مولانا

دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را

داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را

هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را

جوش نمود نوش را نور فزود دیده را

گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من

[...]

حکیم نزاری

کیست که چاره ای کند جانِ به لب رسیده را

باز به دست ما دهد پایِ دل رمیده را

کیست که او خبر کند یار مرا ز حال من

تا به دعا مدد دهد یارِ ستم رسیده را

هیچ خیال آن پری از نظرم نمی‌رود

[...]

جهان ملک خاتون

نیست نظر به سوی کس جز رخ دوست دیده را

باد به گوش او رسان حال دل رمیده را

از من دل‌رمیده گو ای بتِ دلستان من

بارِ فراقِ تو شکست پشتِ دلِ خمیده را

گفت به تَرکِ ما بگو ورنه سَرَت به سَر شود

[...]

حزین لاهیجی

نیست هوای بوستان، کنج قفس خزیده را

لاله‌ستان خود کنم، سینهٔ داغ‌دیده را

قاصد اگر شنیده‌ای، از لب یار وعده‌ای

رخصت بازگشت ده، جان به لب رسیده را

چشم رقیب گفتمش، محرم روی خود مکن

[...]

فروغی بسطامی

دی به رهش فکنده‌ام طفل سرشک دیده را

در کف دایه داده‌ام کودک نورسیده را

بخت رمیده رام شد وحشت من تمام شد

کان سر زلف دام شد پای دل رمیده را

از لب شکرین او بوسه به جان خریده‌ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه