گنجور

 
جهان ملک خاتون

نیست نظر به سوی کس جز رخ دوست دیده را

باد به گوش او رسان حال دل رمیده را

از من دل‌رمیده گو ای بتِ دلستان من

بار ِفراقِ تو شکست پشتِ دلِ خمیده را

گفت به تَرکِ ما بگو ورنه سَرَت به سَر شود

ترک بگو که چون کنم؟ یار به جان گزیده را

گفت لبم گزیده‌ای من نگزم بجز شکر

بار دگر به ما نما آن شکر گزیده را

پند دهند ناصحان بند نهند عاقلان

نیست نصیحتش قبول جامه‌ی جان‌دریده را

چون نکشم عنای تو؟ چون نبرم جفای تو ؟

چاره ز جور چون بوَد؟ بنده‌ی زر‌خریده را

دزد زند به کاروان مال برد ز ساربان

غم چه برد ازین و آن؟ مرد ره جریده را

جان منست لعل تو زود رسان بدان مرا

گفت چه حاصل ای جهان !؟ جانِ به لب رسیده را

در هوس وصال تو مرغ دلم هوا گرفت

کیست که با تن آورد؟ مرغ دل پریده را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را

داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را

هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را

جوش نمود نوش را نور فزود دیده را

گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من

[...]

حکیم نزاری

کیست که چاره ای کند جانِ به لب رسیده را

باز به دست ما دهد پایِ دل رمیده را

کیست که او خبر کند یار مرا ز حال من

تا به دعا مدد دهد یارِ ستم رسیده را

هیچ خیال آن پری از نظرم نمی‌رود

[...]

حزین لاهیجی

نیست هوای بوستان، کنج قفس خزیده را

لاله‌ستان خود کنم، سینهٔ داغ‌دیده را

قاصد اگر شنیده‌ای، از لب یار وعده‌ای

رخصت بازگشت ده، جان به لب رسیده را

چشم رقیب گفتمش، محرم روی خود مکن

[...]

فروغی بسطامی

دی به رهش فکنده‌ام طفل سرشک دیده را

در کف دایه داده‌ام کودک نورسیده را

بخت رمیده رام شد وحشت من تمام شد

کان سر زلف دام شد پای دل رمیده را

از لب شکرین او بوسه به جان خریده‌ام

[...]

ملک‌الشعرا بهار

یا که به راه آرم این صید دل رمیده را

یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را

یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن

یا به تو واگذارم این جسم به خون طپیده را

یا که غبار پات را نور دو دیده می‌کنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه