دی به رهش فکندهام طفل سرشک دیده را
در کف دایه دادهام کودک نورسیده را
بخت رمیده رام شد وحشت من تمام شد
کان سر زلف دام شد پای دل رمیده را
از لب شکرین او بوسه به جان خریدهام
زان که حلاوتی بود جنس گران خریده را
گر به سر من آن پری از سر ناز بگذرد
بر سر راهش افکنم پیرهن دریده را
پرده ز رخ گشادهای ، داد کرشمه دادهای
داغ دگر نهادهای لالهٔ داغ دیده را
دل به نگاه اولین گشت شکار چشم تو
زخم دگر چه میزنی صید به خون تپیده را
چشم سیاه خود نگر هیچ ندیدهای اگر
مست کمین گشاده را، ترک کمان کشیده را
زهر اجل چشیدهام تلخی مرگ دیدهام
تا ز لبت شنیدهام قصهٔ ناشنیده را
هیچ نصیب من نشد از دهنش فروغیا
چون به مذاق بسپرم شربت ناچشیده را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلتنگی شاعر است. او از کودکی که در دستان دایه است و ناز و کرشمههای معشوق سخن میگوید. شاعر به حسرت از زیبایی معشوق و تلخی زمانه مینویسد و این که در عشق خود دچار زخمها و دردهای بسیاری شده است. او از بوسههای شیرین و نگاههای عاشقانه یاد میکند و در نهایت به ناکامیاش در رسیدن به طعم عشق واقعی اشاره میکند. شعر نشاندهندهی احساسات عمیق و کشمکشهای درونی شاعر در پی عشق است.
هوش مصنوعی: دی روزی، کودک گریان را به دایه سپردم و او را در آغوشش گذاشتم تا آرام بگیرد.
هوش مصنوعی: بختی که به من پشت کرده بود، حالا به آرامش درآمد و ترسهایم برطرف شد. موهای آن معشوق به گونهای در آمدهاند که دل نگران و بیقرارم اکنون در دام عشق گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: من از لب شیرین او بوسهای گرفتهام که برایم ارزش فوقالعادهای دارد، چون حلاوتش مانند یک کالای گرانبهاست.
هوش مصنوعی: اگر آن دختر زیبا با ناز و کرشمه از بالای سر من بگذرد، من پیرهن پارهام را از روی زمین بر سر راهش میافکنم.
هوش مصنوعی: دوست من، رخ شما را از پشت پرده نمایان کردهای و با ناز و کرشمههای خود، دل مرا به درد آوردهای. اکنون دیگر زخم عشق را بر دل لالههای سوخته تحمیل کردهای.
هوش مصنوعی: دل در نخستین نگاه تو به شکار افتاد، پس چرا باز هم زخم به صید که در خون خود غوطهور است میزنی؟
هوش مصنوعی: به چشمان سیاه خود خوب دقت کن، زیرا اگر در حال نشستن و آماده شکار نباشی، نمیتوانی بند و کمان را به درستی رها کنی و به هدف بزنی.
هوش مصنوعی: من طعم تلخ مرگ را چشیدهام و سختی آن را حس کردهام، اما حالا از لب تو داستانی را میشنوم که تا به حال نشنیده بودم.
هوش مصنوعی: من از لبان او هیچ بهرهای نبردم، ای فروغیا! چون چقدر بخواهم شربت ناچشیده را به کام خود بچشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را
داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را
هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را
جوش نمود نوش را نور فزود دیده را
گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من
[...]
کیست که چاره ای کند جانِ به لب رسیده را
باز به دست ما دهد پایِ دل رمیده را
کیست که او خبر کند یار مرا ز حال من
تا به دعا مدد دهد یارِ ستم رسیده را
هیچ خیال آن پری از نظرم نمیرود
[...]
نیست نظر به سوی کس جز رخ دوست دیده را
باد به گوش او رسان حال دل رمیده را
از من دل رمیده گو ای بت دلستان من
بار فراق تو شکست پشت دل خمیده را
گفت به ترک ما بگو ورنه سرت به سر شود
[...]
نیست هوای بوستان، کنج قفس خزیده را
لالهستان خود کنم، سینهٔ داغدیده را
قاصد اگر شنیدهای، از لب یار وعدهای
رخصت بازگشت ده، جان به لب رسیده را
چشم رقیب گفتمش، محرم روی خود مکن
[...]
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون طپیده را
یا که غبار پات را نور دو دیده میکنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.