داغ عشق صنم لاله عذاری دارم
دل سودا زده جان فگاری دارم
بر دل ای خون جگر نم مرسان بهر خدا
که بدان لوح صفا نقش نگاری دارم
کارم اینست که در راه غمش سربازم
با بلای عجبی خوش سر کاری دارم
ز دلم برد غم سرو قدش صبر و قرار
روزگاریست نه صبری نه قراری دارم
من باو مایل و او مست می استغنا
او ز من فارغ و من شاد که یاری دارم
همچو بلبل شده ام واله گل رخساری
عجبی نیست اگر ناله زاری دارم
دورم از خاک در دوست فضولی چه عجب
که بر آیینه دل باز غباری دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از داغ عشق و وابستگی به معشوق خود صحبت میکند. او میگوید که دلش پر از غم و دلتنگی است و در راه عشقش آماده هرگونه فداکاری است. عشق او به معشوق به حدی عمیق و شدید است که هیچگونه آرامش و صبری ندارد. شاعر حس میکند که معشوقش از او بیخبر و در دنیای دیگری است، در حالی که او همواره به او فکر میکند. در نهایت، او خود را مانند بلبل میداند که در فکر گل رخسار معشوقش ناله میزند و به دوری از او دچار غم و اندوه شده است.
هوش مصنوعی: من در دل خود شعلهای از عشق و علاقه به محبوبم دارم و به خاطر این عشق، احساس پریشانی و آشفتگی میکنم.
هوش مصنوعی: دل من را که از غم و درد رنجیده است، به درد بیشتری مبتلا نکن، به خاطر خدا. زیرا در دل من یادگاری زیبا و پاک از عشق و احساسات دارم.
هوش مصنوعی: من در مسیر عشق او به عنوان سرباز ایستادهام و با یک مشکل عجیب و غریب، خوشحالم که در این مسیر مشغول کار هستم.
هوش مصنوعی: غم و اندوه قامت زیبا و دلربایش قلب مرا تسخیر کرده است. در این روزها نه طاقت و صبری دارم و نه آرامشی برایم مانده است.
هوش مصنوعی: من نسبت به او تمایل دارم و او در خوشی و بینیازی خود غرق است. او از من غافل است، اما من خوشحال هستم که دلیلی برای امیدواری و همراهی دارم.
هوش مصنوعی: مانند بلبل، عاشق زیبایی گلستان شدهام و چه جای تعجبی است اگر غم و نالهای در دل دارم.
هوش مصنوعی: من از زمین و ویژگیهای دنیوی دور هستم، پس طبیعی است که بر روی دل من، مانند یک آینه، غباری وجود داشته باشد که نشاندهنده عشق و محبت به دوست است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مدتی شد که نظر بر رخ یاری دارم
بلبلم، این همه افغان ز بهاری دارم
نازنینی ست که بهرش دل و دین می بازم
خوبرویی ست که با او سرو کاری دارم
مست دلدارم اگر می نبود، ورنه از آنک
[...]
چشم گریان و دل زار و نزاری دارم
در نهان خانه دل نقش نگاری دارم
زر نابم، که ببازار جهان آمده ام
محکی کو؟ که ببیند که عیاری دارم
من از آن شهر کلانم، نه از آن ده که تویی
[...]
گرچه بر دل ز غم عشق تو باری دارم
لله الحمد که باری چو تو یاری دارم
گردم از رخ مبر ای اشک که این عطر وفا
یادگاری ز سم اسب سواری دارم
باغ من آن سر کوی است و بهار آن گل روی
[...]
از سر زلف نگاری دو سه تاری دارم
یادگاری ز سر زلف نگاری دارم
چه دهم دل بکسی تا غم یاری دارم
کاین دل خون شده را از پی کاری دارم
برد اندیشه یاری ز بس از کار مرا
[...]
روزگاریست بمیخانه گذاری دارم
با سگان در آن خانه قراری دارم
هر کرا حصن حصینی است بربع مسکون
من هم از دیر خرابات حصاری دارم
ساکن خطه عشقیم که اقلیم بقاست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.