گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

روزگاریست بمیخانه گذاری دارم

با سگان در آن خانه قراری دارم

هر کرا حصن حصینی است بربع مسکون

من هم از دیر خرابات حصاری دارم

ساکن خطه عشقیم که اقلیم بقاست

بی سرو پایم اگر شهر و دیاری دارم

باغ ما حسن نکویان و بهارش عشق است

لوحش الله است که عجب باغ و بهاری دارم

زلف او گفت اگر عقل شود بختی مست

من بیکموی به بینیش مهاری دارم

شب و روزم چه بود زلف و بناگوش بتان

خارج از رسم جهان لیل و نهاری دارم

خنده زد گفت که ضحاکم و باور نکنی

به بر دوش ببین ریسه ماری دارم

چشم او گفت که آهوی ختا راست منم

که بهر نافه مو چین و تتاری دارم

عنکبوتش نکند صید مگس نیست دلم

گرچه نخجیر شدم شیر شکاری دارم

هر کرا پیشه و کاریست برای گذران

من بجز عشق مپندار که کاری دارم

هر کس آشفته شعاری بودش در اسلام

من بمدح علی و آل شعاری دارم

گر زند تیغ حوادث بدو عالم پهلو

تا مرا جای بجودیست کناری دارم

گرچه تار است شب کور من نامه سیاه

وه که از مهر علی شمع مزاری دارم

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
امیرخسرو دهلوی

مدتی شد که نظر بر رخ یاری دارم

بلبلم، این همه افغان ز بهاری دارم

نازنینی ست که بهرش دل و دین می بازم

خوبرویی ست که با او سرو کاری دارم

مست دلدارم اگر می نبود، ورنه از آنک

[...]

قاسم انوار

چشم گریان و دل زار و نزاری دارم

در نهان خانه دل نقش نگاری دارم

زر نابم، که ببازار جهان آمده ام

محکی کو؟ که ببیند که عیاری دارم

من از آن شهر کلانم، نه از آن ده که تویی

[...]

جامی

گرچه بر دل ز غم عشق تو باری دارم

لله الحمد که باری چو تو یاری دارم

گردم از رخ مبر ای اشک که این عطر وفا

یادگاری ز سم اسب سواری دارم

باغ من آن سر کوی است و بهار آن گل روی

[...]

فضولی

داغ عشق صنم لاله عذاری دارم

دل سودا زده جان فگاری دارم

بر دل ای خون جگر نم مرسان بهر خدا

که بدان لوح صفا نقش نگاری دارم

کارم اینست که در راه غمش سربازم

[...]

طبیب اصفهانی

از سر زلف نگاری دو سه تاری دارم

یادگاری ز سر زلف نگاری دارم

چه دهم دل بکسی تا غم یاری دارم

کاین دل خون شده را از پی کاری دارم

برد اندیشه یاری ز بس از کار مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه