گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فضولی

خواهم چو سایه افتم دنبال آن سمنبر

هر جا که او نهد پا من جای پا نهم سر

او چون منی ندارد من نیز همچو اویی

من عاشق بلاکش او دلبر ستمگر

دیدم گل رخت را بر جور دل نهادم

پیداست کین شکوفه آخر چه می دهد بر

من ابر اشکبارم تو غنچه شکفته

خنده تراست لایق گریه مراست در خور

در دست تیغ داری در لعل شهد راحت

یا کار سازیم کن یا کام من برآور

از دل نبود نامی بر صفحه وجودم

روزی که روزیم شد از خون دل مقرر

بگذشت عمر و ما را هرگز فضولی از دهر

کاری نیافت سامان کامی نشد میسر