گنجور

 
فضولی

ای ذکر ذوق بخش تو زیب زبان ما

بی ذکر تو مباد زبان در دهان ما

از سکه سعادت توفیق فیض تست

رایج بهر معامله نقد روان ما

آید ز ما همیشه خطا از تو مغفرت

آنست مقتضای تو اینست شان ما

بر حال ما ز غیر تو لطفی نمی رسد

غیر تو نیست واقف راز نهان ما

در راهت از بلا نهراسیم زانکه هست

سنگ بلای تو محک امتحان ما

تا چند تن دهیم بزجر هوای نفس

رحمی که گشت طعمه سگ استخوان ما

نگذاشت درد عشق فضولی ز ما نشان

اینست در ره طلب او نشان ما

 
 
 
ادیب صابر

جاه تو از نوایب گیتی امان ما

جان تو در امان و فدای تو جان ما

خواجوی کرمانی

آن ماه مهر پیکر نامهربان ما

گفت ای بنطق طوطی شکّرستان ما

وقت سحر شدی بتماشای گل بباغ

شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما

در باغ سرور از حیا پای در گلست

[...]

قاسم انوار

از حد گذشت قصه درد نهان ما

ترسم که ناله فاش کند راز جان ما

جایی رسید ناله که از آسمان گذشت

با او بهیچ جا نرسید این فغان ما

ما گم شدیم در طلب حی لایموت

[...]

صوفی محمد هروی

از حد گذشت حالت جوع نهان ما

ترسم که ضعف فاش کند راز جان ما

می گفت قلیه با دل بریان برنج را

غافل مشو ز گریه و آه و فغان ما

سرگشته ایم در طلب گرده و عسل

[...]

اهلی شیرازی

ای حیرت صفات تو بند زبان ما

انگشت حیرت است زبان در دهان ما

جان می‌دهد نشان که تو در دل نشسته‌ای

زان دلنشین بود سخن دل نشان ما

ما ذره‌ایم و ذات تو خورشید قدر و شأن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه