گنجور

 
فروغی بسطامی

چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم

که در ضمیر نیامد خیال حوری عینم

کمند طره نهادی به پای طاقت و تابم

سپاه غمزه کشیدی به غارت دل و دینم

نه دست آن که دمی دامن وصال تو گیرم

نه بخت آن که شبی جلوهٔ جمال تو بینم

مرا چه کار به دیدار مهوشان زمانه

که با وجود تو فارغ ز سیر روی زمینم

ز رشک مردن من جان عالمی به لب آید

اگر به روی تو افتد نگاه باز پسینم

ز بس که هر سر مویم هوای مهر تو دارد

نمی‌برم ز تو گر سر بری به خنجر کینم

ز حسرت لب میگون و جعد غالیه سایت

رفیق لعل بدخشان، شریک نافهٔ چینم

معاشران همه مشغول عیش و عشرت و شادی

به غیر من که شب و روز با غم تو قرینم

چگونه شاد نباشد دلم به گوشه نشینی

که خال گوشهٔ چشم تو کرده گوشه‌نشینم

بر آستانهٔ آن پادشاه حسن فروغی

کمان کشیده ز هر گوشه لشکری به کمینم

 
 
 
حکیم نزاری

یک ام شبی که به خلوت جمال دوست ببینم

به از ممالک روی زمین به زیر نگینم

سماع بربط و جام خوش و حریف موافق

به روی دوست برآنم که در بهشت برینم

نه مرد باشم و باشم سزای آتش دوزخ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
اوحدی

ز چشم خلق هوس می‌کند که گوشه گزینم

ولی تعلق خاطر نمی‌هلد که نشینم

سوار گشتم و گفتم: ز دست او ببرم جان

کمند عشق بیفگند و درکشید ز زینم

گناه من همه در دوستی همین که: بر آتش

[...]

جهان ملک خاتون

نه بخت آنکه شبی با تو روبرو بنشینم

نه دل دهد که به جای تو دیگری بگزینم

زحال زار من ای هر دو دیده ام خبرت نیست

که نیست در غم تو غیر آه و ناله قرینم

برفتی از برم ای ماه سروقد گل اندام

[...]

جامی

تو شاه مسند حسنی و من گدای کمینم

مرا سعادت آن از کجا که با تو نشینم

چو خاکروبی آن در دریغ داشتی از من

گذار تا خس و خار رهت به دیده بچینم

سواره رفتی و سودم جبین به راه تو چندان

[...]

هلالی جغتایی

کدام صبح سعادت بود مبارک ازینم؟

که در برابرت آیم، صباح روی تو بینم

زهی مراد! که عاشق هلاک روی تو گردد

مراد من همه اینست، من هلاک همینم

گهی که سر بنهم بر زمین بپیش سگانت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه