چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم
در پرده خجالت، زان روی شرمگینم
از زلف مشکبویان مغزم شود پریشان
تا ریشه کرد در دل آن خط عنبرینم
یک برگ کاه ایشان بی کوه منتی نیست
از خرمن بزرگان عمری است خوشه چینم
افغان که همچو پرگار با پای آهنین من
چندان که می زنم دور در گام اولینم
گفتی بمیر تا من از نو دهم حیاتت
ای روح بخش عالم من مرده همینم!
رازی که در دلم هست صائب ز طینت پاک
چون آب می توان خواند از صفحه جبینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ احساس عشق و اشتیاق است. شاعر به زیبایی و پاکی محبوبش اشاره میکند و از آنچه که در دل دارد، سخن میگوید. او از زلف و عطر محبوبش به عنوان سبب پریشانی ذهنش یاد میکند و از قدرت عشق که او را تحت تأثیر قرار داده، سخن میگوید. شاعر بیان میکند که اگرچه محبوبش او را به مرگ دعوت کند، او همچنان به عشق و حیات دل بستگی دارد و احساس خستگی نمیکند. در نهایت، او از رازی در دلش میگوید که به وضوح در چهرهاش نمایان است. این شعر به زیبایی، حس عمیق عاشقانه و روحی پر از احساس را توصیف میکند.
هوش مصنوعی: چون چشمش مانند بلور است و بسیار صاف و زیباست، هرچند او را با دقت میبینم، ولی به خاطر خجالت از زیباییاش در پس پرده شرم به سر میبرم.
هوش مصنوعی: از بوی زلف کسانی که خوشبو هستند، فکر و ذهن من به هم ریخته میشود، چون آن رشته از عطر خوش را در دل خود مییابم.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که من به تنهایی و بدون اتکا به دیگران، با تلاش و زحمت خود توانستهام از منابع و تجربیات دیگران بهرهبرداری کنم. به عبارت دیگر، به سختی در زندگی تلاش کردهام و هیچ نیازی به آنچه دیگران به من دادهاند ندارم.
هوش مصنوعی: من همچون یک پرگار با پای آهنین، هر چقدر که تلاش میکنم به دور خود بچرخم، در گام اولم باقی میمانم.
هوش مصنوعی: گفتی بمیر تا دوباره به تو زندگی دهم، ای روح بخش عالم! در حال حاضر من مردهام!
هوش مصنوعی: رازهایی که در دل دارم، با پاکی و روشنی همانند آب، به آسانی از پیشانیام قابل خواندن است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از من مکن جدائی ای یار نازنینم
کز دوری تو جانا، با درد دل قرینم
دامن چه میفشانی از من که خاک راهم
از من چه میکشی پا، من کمتر از زمینم
من ذرهام ولیکن سودای مهر دارم
[...]
آن سالکم که با خضر هرچند هم نشینم
سرگشته همچو پرگار در گام اولینم
از بیم دید و وا دید بگریزم از عدم هم
گر بعد مرگ بیند در خواب همنشینم
دایم زهمت فقر خرجم ز دخل بیش است
[...]
بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم
پیشانی عرق ریز برداشت آستینم
بی قدریم برآورد همقدر آتش خس
بر خیزم از سر خویش تا زیر پا نشینم
آزادگان ازین باغ با صد طرب گذشتند
[...]
زان پرده میگشاید دل بند نازنینم
تا در نظر نیاید زیبا نگار چینم
دانی به عالم عشق بهر چه بینظیرم
وقتی اگر ببینی معشوق بیقرینم
گفتم نظر بدوزم تا بی دلم نخوانند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.