گنجور

 
صائب تبریزی

چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم

در پرده خجالت، زان روی شرمگینم

از زلف مشکبویان مغزم شود پریشان

تا ریشه کرد در دل آن خط عنبرینم

یک برگ کاه ایشان بی کوه منتی نیست

از خرمن بزرگان عمری است خوشه چینم

افغان که همچو پرگار با پای آهنین من

چندان که می زنم دور در گام اولینم

گفتی بمیر تا من از نو دهم حیاتت

ای روح بخش عالم من مرده همینم!

رازی که در دلم هست صائب ز طینت پاک

چون آب می توان خواند از صفحه جبینم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

از من مکن جدائی ای یار نازنینم

کز دوری تو جانا، با درد دل قرینم

دامن چه می‌فشانی از من که خاک راهم

از من چه می‌کشی پا، من کمتر از زمینم

من ذره‌ام ولیکن سودای مهر دارم

[...]

کلیم

آن سالکم که با خضر هرچند هم نشینم

سرگشته همچو پرگار در گام اولینم

از بیم دید و وا دید بگریزم از عدم هم

گر بعد مرگ بیند در خواب همنشینم

دایم زهمت فقر خرجم ز دخل بیش است

[...]

بیدل دهلوی

بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم

پیشانی عرق ریز برداشت آستینم

بی قدریم برآورد همقدر آتش خس

بر خیزم از سر خویش تا زیر پا نشینم

آزادگان ازین باغ با صد طرب گذشتند

[...]

فروغی بسطامی

زان پرده می‌گشاید دل بند نازنینم

تا در نظر نیاید زیبا نگار چینم

دانی به عالم عشق بهر چه بی‌نظیرم

وقتی اگر ببینی معشوق بی‌قرینم

گفتم نظر بدوزم تا بی دلم نخوانند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فروغی بسطامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه