از من مکن جدائی ای یار نازنینم
کز دوری تو جانا، با درد دل قرینم
دامن چه میفشانی از من که خاک راهم
از من چه میکشی پا، من کمتر از زمینم
من ذرهام ولیکن سودای مهر دارم
من فانیام ولیکن با روح همنشینم
جز لعل تو نگنجد در عقل خرده دانم
جز قامتت نیاید در چشم راست بینم
چون ماه میگدازم از مهر تو ولیکن
مهر تو تا قیامت نقش است بر جبینم
از نالهٔ سحرگه ایمن مباش ای مه
تا خرمنت نسوزد از آه آتشینم
گفتا رقیب تا کی مستی ز عشق ناصر
من خود چنین نگشتم، او ساخت اینچنینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از جدایی و دوری یاران نازنینش گله میکند و ابراز میدارد که با دوری آنها دچار درد و رنج شده است. او خود را در برابر محبوبش کوچک و ذرهای میداند، اما آرزوی عشق و محبت او را دارد. شاعر به شدت عاشق است و عشق محبوب در وجودش نقش بسته است. او همچنین هشدار میدهد که ای معشوق، از نالههای او در صبحگاه غافل نشوید، زیرا این نالهها از دل آتشین او ناشی میشود. در نهایت، او به عشق خود افتخار میکند و بیان میکند که تمایل و حالت عاشقانهاش ناشی از خودش نیست بلکه دستساخته عشق اوست.
هوش مصنوعی: عزیزم، از من جدا نشو، زیرا دوری تو باعث شده است که با درد و رنج زندگی کنم و همیشه در غم تو باشم.
هوش مصنوعی: چرا به من زور میزنی و از من توقع داری؟ من که از زمین هم کوچکتر و کمارزشتر هستم.
هوش مصنوعی: من کوچک و ناچیزم، اما آرزوی عشق و محبت در سر دارم. اگرچه فانی و زودگذر هستم، اما با روح و وجود خود در ارتباط و همنشینی هستم.
هوش مصنوعی: جز لعل تو چیزی در ذهنم نمیگنجد و جز قامت تو در نگاه من چیز دیگری زیبا و صحیح نیست.
هوش مصنوعی: من مانند ماهی که ذوب میشود از عشق تو، اما عشق تو تا همیشه در پیشانیام خواهد ماند.
هوش مصنوعی: از صبحگاهان که به ناله و گریه میگذرد، خیال نکن که همیشه در امان هستی، ای ماه! تا زمانی که نگران آتشین جانم نباشی، ممکن است روزی زیباییهایت به خطر بیفتد.
هوش مصنوعی: رقیب گفت که تا کی در عشق ناصر سرمست خواهی بود؟ من هم اینگونه نبودم و او به من اینطور حالت داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن سالکم که با خضر هرچند هم نشینم
سرگشته همچو پرگار در گام اولینم
از بیم دید و وا دید بگریزم از عدم هم
گر بعد مرگ بیند در خواب همنشینم
دایم زهمت فقر خرجم ز دخل بیش است
[...]
چون چشم آبگینه، هر چند پاک بینم
در پرده خجالت، زان روی شرمگینم
از زلف مشکبویان مغزم شود پریشان
تا ریشه کرد در دل آن خط عنبرینم
یک برگ کاه ایشان بی کوه منتی نیست
[...]
بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم
پیشانی عرق ریز برداشت آستینم
بی قدریم برآورد همقدر آتش خس
بر خیزم از سر خویش تا زیر پا نشینم
آزادگان ازین باغ با صد طرب گذشتند
[...]
زان پرده میگشاید دل بند نازنینم
تا در نظر نیاید زیبا نگار چینم
دانی به عالم عشق بهر چه بینظیرم
وقتی اگر ببینی معشوق بیقرینم
گفتم نظر بدوزم تا بی دلم نخوانند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.