گنجور

 
فروغی بسطامی

خوش‌تر از دانهٔ اشکم گهری پیدا نیست

حیف و صد حیف که اهل نظری پیدا نیست

کسی از سر دل جام خبردار نشد

بی‌خبر باش که صاحب خبری پیدا نیست

می‌فروش ار بزند نوبت شاهی شاید

که به غیر از در می‌خانه دری پیدا نیست

سینه‌ام چاک شد و ضارب خنجر پنهان

پرده‌ام پاره شد و پرده‌دری پیدا نیست

جر تمنای تو در هیچ دلی مخفی نی

غیر سودای تو در هیچ سری پیدا نیست

آن قدر در خم گیسوی تو دل پنهان است

کز دل گمشدهٔ ما اثری پیدا نیست

تا خط سبز تو از طرف بناگوش دمید

از پی شام سیاهم سحری پیدا نیست

صبر من با لب شیرین تو ز اندازه گذشت

تنگ شد حوصله تنگ شکری پیدا نیست

بر سر کوی تو از حال دل آگاه نیم

در چمن طایر بی بال و پری پیدا نیست

عجبی نیست که سر خیل نظر بازانم

کز تو در خیل بتان خوب‌تری پیدا نیست

مگر آه تو فروغی ره افلاک گرفت

که امشب از برج سعادت قمری پیدا نیست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
فضولی

مه من شام غمت را سحری پیدا نیست

آه ازین غم که ز مهرت اثری پیدا نیست

بر تو گر من نگزینم دگری نیست عجب

چه کنم در همه عالم دگری پیدا نیست

دل شد آواره و زد عشق تو آتش در تن

[...]

محتشم کاشانی

شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست

گریه‌های سحرم را اثری پیدا نیست

هست پیدا که به خون ریختنم بسته کمر

گرچه از نازکی او را کمری پیدا نیست

به که نسبت کنمت در صف خوبان کانجا

[...]

صائب تبریزی

آه کز اهل محبت اثری پیدا نیست

زآنهمه سوخته جانان شرری پیدا نیست

نه ز آغاز خبر دارم و نه از انجام

منزل دور مرا پا و سری پیدا نیست

لاله ها را ز سر داغ سیاهی برخاست

[...]

طبیب اصفهانی

عشقم آتش زد و از وی اثری پیدا نیست

وه ازین آتش پنهان شرری پیدا نیست

بخدنگم چوزدی سینه گرمم مشکاف

که ز پیکان تو در دل اثری پیدا نیست

شمع آخر شد و پروانه ز پرواز نشست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه