جان بیلقای مهدی ذوقی چنان ندارد
وانکس که این ندارد حقا که آن ندارد
ذوقی چنان ندارد بیخدمتش عبادت
بیخدمتش عبادت ذوقی چنان ندارد
با هیچ کس نشانی از حضرتش ندیدم
یا کس خبر نبخشد، یا او نشان ندارد
در سرّ غیبت او بس عقلها فرو ماند
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
عمری که بیحضورش بگذشت اهل دل را
ماند به جوی بیآب یا تن که جان ندارد
مثل تو پادشاهی، معصوم لوحش اللّه
چشم جهان ندیده، دور زمان ندارد
گرچه بسی ز وصلش ای فیض بینصیبند
کس مبتلای حرمان چون من گمان ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانْ بی جمالِ جانان میلِ جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقّا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دِلْسِتان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحرِ آتشین است
[...]
جان، بی جمال جانان میل جنان ندارد
آن کس که این ندارد حقا که جان ندارد
جان بیلقای مهدی ذوقی چنان ندارد
وانکس که این ندارد حقا که آن ندارد
ذوقی چنان ندارد بیخدمتش عبادت
بیخدمتش عبادت ذوقی چنان ندارد
با هیچ کس نشانی از حضرتش ندیدم
[...]
در پیش بیدلان جان، قدری چنان ندارد
آری کسی که دل داد پروای جان ندارد
پرسی ز من که دارد؟ زان بینشان نشانی
هر کس ازو نشانی دارد نشان ندارد
یک جو وفا ندیدم از روی خوب هرگز
[...]
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این راه صد بحر بی کران است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.