فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

جان بی‏لقای مهدی ذوقی چنان ندارد

وانکس که این ندارد حقا که آن ندارد

ذوقی چنان ندارد بی‏خدمتش عبادت

بی‏خدمتش عبادت ذوقی چنان ندارد

با هیچ کس نشانی از حضرتش ندیدم

یا کس خبر نبخشد، یا او نشان ندارد

در سرّ غیبت او بس عقل‏ها فرو ماند

دردا که این معما شرح و بیان ندارد

عمری که بی‏حضورش بگذشت اهل دل را

ماند به جوی بی‏آب یا تن که جان ندارد

مثل تو پادشاهی، معصوم لوحش اللّه

چشم جهان ندیده، دور زمان ندارد

گرچه بسی ز وصلش ای فیض بی‏نصیبند

کس مبتلای حرمان چون من گمان ندارد