گنجور

 
فیاض لاهیجی

آهی از دل از پیِ دفعِ‌گزندی می‌کشیم

چشم بد را سرمه از دود سپندی می‌کشیم

تا شبی سر و قد او سایه بر ما افکند

ما و دل هر صبح یاهوی بلندی می‌کشیم

ناتوانی بین که در عشق تو بار عالمی

با تن زاری و جان دردمندی می‌کشیم

آستانت از وجود ما گرانی می‌کند

پای رغبت از سر کوی تو چندی می‌کشیم

هر نفس فیّاض با این تلخکامی‌های خویش

کاسة زهری ز لعل نوشخندی می‌کشیم