آهی از دل از پیِ دفعِگزندی میکشیم
چشم بد را سرمه از دود سپندی میکشیم
تا شبی سر و قد او سایه بر ما افکند
ما و دل هر صبح یاهوی بلندی میکشیم
ناتوانی بین که در عشق تو بار عالمی
با تن زاری و جان دردمندی میکشیم
آستانت از وجود ما گرانی میکند
پای رغبت از سر کوی تو چندی میکشیم
هر نفس فیّاض با این تلخکامیهای خویش
کاسة زهری ز لعل نوشخندی میکشیم