گنجور

 
فیاض لاهیجی

جز داغ جفا بر دل مهجور ندیدیم

جز نقشِ پیِ شعله در این طور ندیدیم

موری به سلیمان ندهد صرفه درین ملک

در کشور می بازوی بی‌زور ندیدیم

بس داغ که ناسوز نمودیم و درین باب

گرمی به جز از مرهم کافور ندیدیم

گفتیم شبی با تو برآریم و یکی صبح

در ناصیة بخت خود این نور ندیدیم

فیّاض تو در صبح زنی غوطه ولی ما

در طالع خود جز شب دیجور ندیدیم