عاشق یاریم اما نام یار ما مپرس
بینصیبان دیاریم از دیار ما مپرس
بحر مالامال دردیم و ز ساحل بینصیب
ما که پا تا سر میانیم از کنار ما مپرس
عشق ما را خاک کرد و خاک ما بر باد داد
بر مزار ما بیا اما مزار ما مپرس
ما ز تاب افتادهایم از آب و تاب ما مگو
ما ز کار افتادهایم از کار و بار ما مپرس
در تنزّل زیر بار سایة خود ماندهایم
اعتبار ما ببین و ز اعتبار ما مپرس
سایه پروردان زلف شاهد بخت خودیم
روز ما را دیدهای از روزگار ما مپرس
عمرها فیّاض گرد کوی جانان بودهایم
خاک ما را سرمه ساز و از غبار ما مپرس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و تنهایی شاعر است که به شدت در حسرت معشوق خود میسوزد. او از تنگی نفس و قفس دلش میگوید و از احساس یأس و بیکسی رنج میبرد. با ذکر زلف سیاه معشوق و چهره زیبا، شاعر در توصیف عشق و جنون غوطهور است. او خود را در جستجوی معنا و نزدیک شدن به معشوقش میبیند، اما همچنان گم شده و دور از دوستانش احساس میکند. در نهایت، دیوانگی و فقر عاطفی او را به جایی میرساند که فقط نوازش و بخشش معشوق را میخواهد.
هوش مصنوعی: من عاشق معشوقم، اما نام او را نپرس. از وضعیت بینصیبهای سرزمین ما هم چیزی نپرس.
هوش مصنوعی: ما در دریای غم و درد غرق هستیم و از ساحل دور و بینصیب هستیم. وقتی تمام وجود ما مشغول این دردهاست، بهتر است از حال ما نپرسی.
هوش مصنوعی: عشق ما باعث شد که ما از بین برویم و ما هم در نهایت به باد رفتیم. تو میتوانی به سراغ ما بیایی، اما دربارهی ما کنجکاوی نکن و سوال نپرس.
هوش مصنوعی: ما از شدت ترس و نگرانی به هم ریختهایم، پس دربارهی حالمون سوال نکن. از وضعیت زندگیامون هم نپرسید، چون قدرت و نشاطی برای ادامه نداریم.
هوش مصنوعی: ما در موقعیتی قرار داریم که تحت فشار و سایه خودمان هستیم. ارزش و اعتبار ما را مشاهده کن، اما از خود ما در مورد اعتبارمان نپرس.
هوش مصنوعی: ما تحت تأثیر زیبایی و جذابیت معشوق خود هستیم و باید بگوییم که روزهای ما چنانکه باید سپری نمیشوند؛ بنابراین از دیگران راجع به روزگار ما سؤال نکنید.
هوش مصنوعی: ما در طول عمرمان همیشه در محضر و در کنار محبوب زندگی کردهایم. حالا که ذکر ما و یاد ما به عنوان خاک مطرح شده، از ما بپرسید، ولی به خاطر غبار و نشانههایمان چیزی نپرسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما به دل شادیم از باغ و بهار ما مپرس
در جهان عشق زادیم از دیار ما مپرس
دوش در یک بزم با او تا سحر می خورده ایم
نرگس مخمور او بین وز خمار ما مپرس
هر شکایت بود از فرقت به خلوت گفته شد
[...]
دیده را کردی سفید، از انتظار ما مپرس
صبح ما را دیدی، از شبهای تار ما مپرس
آنچه میافتد به دام ما به غیر از رخنه نیست
طالع رمکرده بنگر از شکار ما مپرس
دین و دنیاباز و عالمسوز و ساماندشمنیم
[...]
هیچ کار از ما نمی آید ز کار ما مپرس
رفته ایم از خویش بیرون از دیار ما مپرس
کوه تمکین حبابیم از شکیب مامگوی
جلوه موج سرابیم از قرار ما مپرس
بید مجنونیم برگ ما زبان خامشی است
[...]
سرنوشتی غیر بی برگی ندارد نخل ما
تخته مشق خزانیم، از بهار ما مپرس
قسمت دنیی و عقبی، پشت و روی کار ماست
روی کار ما ببین، از پشت کار ما مپرس
غرقه دریای عشقیم از کنار ما مپرس
خانه بر دوشیم چون موج از دیار ما مپرس
نخل سروستان تصویریم بر از ما مخواه
خار خشک بوستانیم از بهار ما مپرس
ما و زلف او به یک طالع ز مادر زادهایم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.