گنجور

 
نظیری نیشابوری

ما به دل شادیم از باغ و بهار ما مپرس

در جهان عشق زادیم از دیار ما مپرس

دوش در یک بزم با او تا سحر می خورده ایم

نرگس مخمور او بین وز خمار ما مپرس

هر شکایت بود از فرقت به خلوت گفته شد

از تلافی های بخت حق گذار ما مپرس

وقت ما آیینه رخساره معشوق ماست

حسن روی او نگر از روزگار ما مپرس

چشم گریان آوریم و جان پر حسرت بریم

گو کس از آغاز و از انجام کار ما مپرس

در خلاص امتحان صدبار آتش دیده ایم

نقد دارالضرب عشقیم از عیار ما مپرس

ما ضعیفان قصد منزلگاه عنقا کرده ایم

از هزار ما یکی ماند شمار ما مپرس

فضل او چون ما بسی را بی سبب بخشیده است

باعث آمرزش آمرزگار ما مپرس

قصه ما را «نظیری » نیست هرگز انتها

بحر بی پایان عشقیم از کنار ما مپرس