چو بلبل خاطرم از گفتن بسیار نگشاید
زبان بستم که قفل سینه از گفتار نگشاید
ز دین برگشته را از کفر هم کامی نشد حاصل
گره کز سبحه در دل ماند از زنّار نگشاید
نسیمت گر به گلشن وا کند دکّان عطّاری
ز خجلت غنچه رخت خویشتن از بار نگشاید
پریشان خودم دارد سر زلفی که از غیرت
متاع خویش در هر کوچه و بازار نگشاید
به این آشفتگیها همّت فیّاض را نازم
که یک ساعت گره از گوشة دستار نگشاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلی کاو عاشق روییست در گلزار نگشاید
گر کاندر دل یاری ست از اغیار نگشاید
رو، ای باد و تماشا دیگران را بر بسوی گل
که ما را غنچه پر خون است، در گلزار نگشاید
چه طالع دارم این کز آسمان یک کاروان غم
[...]
گره از کار من جز نالهای زار نگشاید
نبندم ناله را ره تا گره از کار نگشاید
ز مژگان چشم دارم در رهت خون دلم ریزد
گل امیدواری آه اگر زین خار نگشاید
بچشم و دل گشودم راز عشق او شدم رسوا
[...]
به هر نامحرمی عاشق لب اظهار نگشاید
گل این باغ، دفتر در حضور خار نگشاید
شکایت نامه ما سنگ را در گریه می آرد
الهی هیچ کافر مهر ازین طومار نگشاید؟
هوادار سر زلف صنم چون شمع می باید
[...]
به افسون بخت من چین از جبین یار نگشاید
بلی از هر نسیمی گل درین گلزار نگشاید
چنان بگرفته در آغوش چشمم نقش رخسارش
که از یکدیگر او را مژده دیدار نگشاید
همین فرق است از منصور تا من که آن چنان خوارم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.