گنجور

 
فیاض لاهیجی

پای دل تا به ره عشق تو فرسوده نشد

از ترّدد نفسی در برم آسوده نشد

تا گل ساغر می لب به شکر خنده گشاد

بلبل شیشه ز شیون دمی آسوده نشد

تا به سودای تو ما را طمع خام افتاد

چه زیان بود که بر بوده و نابوده نشد!

کس ندیدیم که در دام فریبی نفتاد

دامن همّت ما بود که آلوده نشد

این چه حال است که از حال نکویان فیّاض

هیچ چیزی به جز از حسرتم افزوده نشد!