گنجور

 
فیاض لاهیجی

یک شب که نه در وصال باشد

هر لحظه هزار سال باشد

آنرا که تو در خیال باشی

تا حشر شب وصال باشد

قتل همه کن حرام بر خویش

تا خون منت حلال باشد

گر خون منست این دیت چیست

بگذار که پایمال باشد

ممکن نبود گذشتن از وصل

هر چند امرِ محال باشد

داد دل شکوه می‌توان داد

گر یک نفسم مجال باشد

کلکش منقار بلبلانست

فیّاض چه غم که لال باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode