باز در دل شعلههای آفتاب افکندهایم
طرح آبادی درین دیر خراب افکندهایم
زوربازوی طلب بین کاندرین نخجیرگاه
بارها خقاش را بر آفتاب افکندهایم
جلوه حسرت دل از ما برد ورنه صد سحر
فرش این قصر از دعای مستجاب افکندهایم
عزت شبهای من بنگر که از یک ناله دوش
آسمان را در محیط اضطراب افکندهایم
تا به دوزخمان کشد فردا به روز بازخواست
مو به مو امروز دل را در عذاب افکندهایم
جرم ما گر بادهآشامیست مستی جرم نیست
عکس لعل خویش را ما در شراب افکندهایم
جلوهها در مصر خوبی هست اما دیده نیست
اینک اینک از رخ یوسف نقاب افکندهایم
زلف عصیان را فصیحی بردهایم از بس نماز
طره توفیق را در پیچ وتاب افکندهایم