گنجور

 
فصیحی هروی

شب همه شب با صبوری ناله‌ام در جنگ بود

هر نگه را دامن لخت دلی در چنگ بود

برگ برگ گلشنم در خون حسرت می‌طپید

بانگ بلبل با نوای گل به یک آهنگ بود

گلشن از ظلم صبا بشکفت ای بلبل بنال

یاد آن روزی که هر سو غنچه‌ای دلتنگ بود

آسمان سنجید با یوسف دل‌آشوب مرا

در ترازو زین طرف خورشیدوازان سو سنگ بود

سیر دیر و کعبه می‌فرمود دوشم زلف دوست

کفر و دین دیدم شهید دانش و فرهنگ بود

یک جهان امید با من شد درین میدان شهید

ورنه چون نخل مزارم را خزان صدرنگ بود

می‌درد هر دم گریبانی فصیحی این زمان

سالها دستی که در دامان نام و ننگ بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode