رخش سفر بر جهان زین در دار فنا
خیمه عزلت بزن بر در ملک بقا
رخت بکش زین دیار هین که ازین تنگنا
یوسف جان رفتنی است جانب مصر بقا
خنده بران از لب و نوحه دل گوش کن
خیمه عشرت مزن بر در ماتمسرا
تخم تعلق مپاش در گل این خاکدان
تا نکنندت دواب طعمه خود چون گیا
سگصفتان جهان قصد شکارت کنند
گر همه از استخوان طعمه کنی چون هما
بگسل ازین آب وگل چند کنی پایمال
گوهر دل را که هست هر دو جهانش بها
جرعه آب حیات در گلوی خر مریز
مروحه سگ مکن شهپر جبریل را
گوهر مقصود عشق در کف تو کی نهند
تا نکنی همچو دل در شط خون آشنا
زآینه هستیت زنگ محبت زدود
ورنه گل و روشنی جوهر خاک و صفا!
بی سر و پا کن چو چرخ طی بیابان عشق
تا شودت جیب دل مطلع صبح صفا
میرودم همچون خون شعله همی در عروق
دایه عشقم مگر داده ز آتش غذا
درد تو چون پا نهد بر سر بالین دلم
از در دل تا به لب جوش زند مرحبا
میروم از کوی دوست با جگری لختلخت
دیده چو دل غرق خون دل همه رنج و عنا
رحمی رحمی اجل بر دل این ناامید
کز سر عنفش طبیب رانده ز دارالشفا
شربت دردت حلال باد بر آن کو خورد
همچو عدوی امام از جگر خود غذا
بدر امامت علی نور سمی کلیم
آنکه بر ایمن فشاند از ید بیضا ضیا
دهر نگستردی از خوان وجود ترا
معده هستی تهی ماندی همی از غذا
خوان کرم چون نهند مطبخیانت به بزم
حرص سراپا شکم میرد از امتلا
کوس ظفر چون زنند نوبتیانت به رزم
گیرد از تیغ تو خصم دعای وبا
کشتی تن بشکند موج محیط نبرد
جان به کنار افکند موجه بحر دغا
نعرهزنان چون سمند جلوه دهی هیبتت
جوشن هستی درد بر تن شخص بقا
وه چه سمندی که گر زان سوی ملک ازل
همره پیک گمان پای گشاید ز پا
آن نشکسته هنوز بیعت خاطر که این
ملک ابد را کشد زیر سم انتها
ور ز دیار فنا شاهسوار عدم
آوردش زیر ران روی سوی ملک بقا
چون بگشاید ز هم گام نخست افکند
بر سر دوش قدم غاشیه ابتدا
تیغ چو پر گل کند دامن گردان شود
روح به باغ عدم بلبل دستانسرا
چون ز تگاور شوند همچو صراحی نگون
پر شود از خون رزم جام امل مرگ را
شخص حسامت که هست از غم دشمن خراب
چون دم هیجا دهیش از دل اعدا غذا
چندان خون قی کند کاندر میدان رزم
خیل نهنگان کنند در شط خون آشنا
گرم کند بزم رزم زمزمه گیر و دار
دور نخستین برد هوش ز مغز بقا
ملک چو آیینهایست در وسط خصم و تو
نزد عدو تیرهروی پیش تو گیتی نما
تیغ ترا گر به فرض آینه سازد عدو
بیند تمثال خویش گشته سر از تن جدا
پیکر تمثال را روح طبیعی دهد
از نفس پاکت ار آینه گیرد جلا
طفل نبات ار به فرض شیر ولایت خورد
گیرد طبع نسیم خاصیت کهربا
خلق تو گر چون خلیل پای بر آتش نهد
شعله گلستان شود در دهن اژدها
بس که به عهد تو شد دهر سراپا نشاط
عیش تصور کند آینهبین عکس را
یا سندالاتقیا رشحه فیضی که سوخت
مزرعه هستیم برق سموم جفا
ابر کرم را بگوی سوی فصیحی خرام
مزرع اخلاص اوست تشنهلب از مدعا
کوری چشم حسود گو به قضا تا کند
خاک درت را چو نور در نظرم توتیا
تا بود این امهات از مدد نه پدر
بر سر خشت وجود شام و سحر فتنهزا
از شر این هفت و چار باد اسیر ترا
کعبه جاهت پناه درگه تو ملتجا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف سفر روح و سیری در زندگی میپردازد. شاعر مخاطب را به ترک دنیا و توجه به حقیقت بقا دعوت میکند و از او میخواهد که از تعلقات دنیایی دور شود. او تأکید میکند که زندگی مادی فانی است و باید به دنبال مبدأ و ریشه حقیقی هستی بود. همچنین، شاعر به مفاهیمی چون عشق و حقیقت اشاره میکند و یادآوری میکند که تعلق به دنیا باعث ضعیف شدن روح میشود. در نهایت، او به قدرت عشق و نیاز به شجاعت و فداکاری در این مسیر اشاره دارد و تصریح میکند که مسیر رهایی و حقیقت مستلزم پشت سر گذاشتن سختیها است.
هوش مصنوعی: اسب سفر تو را به جهان بفرست، در این دنیای فانی کنار بگذار و در دروازه سرای جاودانی، خیمهای برپا کن.
هوش مصنوعی: از این سرزمین برو که یوسف جان در حال رفتن است و دیگر باز نخواهد گشت، او به سوی سرزمین جاودانگی میرود.
هوش مصنوعی: لبخندهای شادی را از لبها بشنو و صدای دلناله را گوش کن، در مکانی که به سوگواری اختصاص دارد، جشن و شادی برپا نکن.
هوش مصنوعی: در این متن به این موضوع اشاره شده است که نباید در این جهان فانی احساس تعلق و وابستگی عمیق پیدا کرد؛ چرا که این وابستگی ممکن است باعث شود که مانند یک گیاه در این خاک، گرفتار مشکلات و سختیها شوی و دیگران از تو بهرهبرداری کنند. به عبارتی دیگر، بهتر است آزادانه و بدون وابستگی زندگی کنی تا در معرض آسیبها و مشکلات قرار نگیری.
هوش مصنوعی: در این دنیا، افرادی که مانند سگ هستند و فقط به منافع خود فکر میکنند، قصد دارند به تو آزار برسانند. حتی اگر تو به اندازه یک پرنده بزرگ و قوی به نام هما نیز باشید و تمام تلاش خود را برای حفظ خود بکنی، باز هم آنها به دنبال شکار تو هستند.
هوش مصنوعی: از این مادیات و ظواهر زندگی دل بکن، زیرا که ارزش واقعی دل را نمیتوان نادیده گرفت. دل انسان، ارزشش از دو جهان بیشتر است.
هوش مصنوعی: آب زندگی را به گلو یک الاغ نده و پرواز جبریل را به هوس یک سگ نینداز.
هوش مصنوعی: دریغ است که مقصد عشق را در دستان تو قرار دهند، زیرا تو ممکن است مانند دل، در دریایی از خون و غم غرق شوی.
هوش مصنوعی: اگر از زنگار و پلیدیهای عشق خود را پاک کنی، در غیر این صورت، زیبایی و روشنی تنها مختص خاک و سادگی باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: چون در وادی عشق قدم میزنی، خود را رها کن و از همه چیز بیخبر باش تا دل تو مانند کیسهای پر از صفای صبح شود.
هوش مصنوعی: من به آرامی و با شدت مانند خونی که در رگها جریان دارد، در عشق خود میسوزم؛ چرا که این احساس مانند آتش غذا میطلبد و من از آن تغذیه میکنم.
هوش مصنوعی: درد تو مانند کسی است که بر روی بالین دلم میآید و از عمق وجودم تا لبه دهانم به جوش و خروش میافتد. چه خوب است!
هوش مصنوعی: از کوی دوست میروم و حالتی دردناک دارم، چشمانم پر از غم و دل من به شدت داغ دیده است. همهی رنجها و مشکلاتی که کشیدهام، حس میشود.
هوش مصنوعی: ای بس دلسوزی که بر دل این ناامید رحمت میفرستی، او که به سبب بیرحمی، پزشک او را از درمانگاه دور کرده است.
هوش مصنوعی: شربت درد تو حلال باشد برای کسی که آن را مینوشد، مثل غذای دشمن امام که از دل خود به او میدهد.
هوش مصنوعی: علی، همچون چراغی در رهبری است، نوری که به موسی داده شده، و او کسی است که از دستانش روشنی میبارد و او را در امنیت قرار میدهد.
هوش مصنوعی: دنیا از برکت وجود تو وسعت نیافت و دلت از نعمت وجود پر نشد، و همچنان از غذا خالی ماندی.
هوش مصنوعی: در میهمانی پرنعمت، زمانی که دست تقدیر به ما مروت میکند و سفرهای از نعمتها گسترده میشود، انسان پرخور دچار پرخوری و گرسنگی مفرط میشود و از شدت سیری به زحمت میافتد.
هوش مصنوعی: زمانی که صدای پیروزی به گوش میرسد، دشمنان با شمشیر تو به میدان جنگ خواهند آمد و از دعا و آرزوهایشان برای نجات استفاده میکنند.
هوش مصنوعی: کشتی بدن در برخورد با امواج دریا آسیب میبیند، و جان انسان به کناره میافتد و به امواج فریبنده دریا میسپارد.
هوش مصنوعی: آنگاه که مانند اسبی چابک و قدرتمند ظاهر شوی، عظمت و شکوه تو مانند زرهای است که سختیها و دردهای زندگی را بر تن وجود تو میپوشاند و تو را از گزند آنها محافظت میکند.
هوش مصنوعی: چه اسب زیبایی که اگر از سوی ملکوت اول، پیامبری به سمت او بیاید، تصور میکند که پایش را بلند کرده است.
هوش مصنوعی: هنوز آن پیمان خاطر دچار شکستی نشده که این سرزمین ابدی را زیر پای نهایی خود گیرد.
هوش مصنوعی: اگر از سرزمین فنا، شاه سوار عدم را زیر ران آوردند، به سوی ملک بقا میرود.
هوش مصنوعی: زمانی که پردهها کنار برود و حقیقت آشکار شود، اولین گام را با احترام و احتیاط بر دوش خود میگذاریم و به سوی آغاز حرکت میکنیم.
هوش مصنوعی: چو تیغی که به زیبایی و نرمی گل را در دامان خود قرار میدهد، روح انسان نیز در دنیای عدم و ناپیدا میتواند همچون بلبل خوشخوانی در باغی از خاطرات و علاقهها به پرواز درآید.
هوش مصنوعی: زمانی که بزرگمردان به میدان جنگ میآیند، همچون جامی که از خون سرشار میشود، زندگی و آرزوهایشان را با خطر مرگ پر میکنند.
هوش مصنوعی: شخصی که حسادت میکند، از غم و غصه دشمنش به شدت دچار پریشانی میشود. درست مانند اینکه با دمیده شدن به جایی، غذای دل دشمنانش را فراهم کند و این نشاندهنده ضعف اوست.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، به اندازهای خون ریخته میشود که گروهی از نهنگها در خون شنا میکنند و با آن آشنا میشوند.
هوش مصنوعی: در جشن و شادمانی خود را درگیر آواز و گفتگو کن و در آغازین لحظات، هوش و تفکر را از مغز جاودانگی بگیر و استفاده کن.
هوش مصنوعی: پادشاه مانند آیینهای است که در میان دو دشمن قرار دارد، و تو وقتی با دشمن مواجه میشوی، چهرهای تیره و ناخوشایند از خود نشان میدهی. در واقع دنیا را نشان نمیدهی.
هوش مصنوعی: اگر شمشیر تو به فرض مانند آینه عمل کند، دشمن تصویر خود را خواهد دید که سر از تن جدا شده است.
هوش مصنوعی: اگر آینه زیبایی را به خود ببیند، روح طبیعی آن تصویر را از نفس پاک تو دریافت میکند.
هوش مصنوعی: اگر بچه گیاهی از شیر ولایت تغذیه کند، به ویژگیهای خاصی چون خاصیت کهربا دست پیدا میکند.
هوش مصنوعی: اگر مردم به زیبایی تو مانند خلیل (ابراهیم) جسارت کنند و پا بر آتش بگذارند، آن گاه آتش گلستان خواهد شد و شعله آن در دهان اژدها خواهد رفت.
هوش مصنوعی: به خاطر عهد و پیمان تو، زمانه به شدت شاداب و سرزنده است و این شادی به قدری زیاد است که حتی آینه هم تصویر شادی را برای خود مجسم میکند.
هوش مصنوعی: ما مانند دانههایی هستیم که در زمین خشک و گرمیدهای به سر میبرند، جایی که آثار رحمت و برکت وجود ندارد و تنها رنج و جفا ما را احاطه کرده است.
هوش مصنوعی: به ابری نرم بگو که به سوی زبانی فصیح و زیبا حرکت کند، زیرا زمین پیراسته و خالص او برای دریافت باران بسیار تشنه است.
هوش مصنوعی: چشم حسود را به سرنوشت بسپار تا اینکه خاک در مقابل تو همچون نور برای من روشن شود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این مادران وجود دارند، دعای پدر بر روی زمین در صبح و شب، منجر به بروز مشکلات و سختیها میشود.
هوش مصنوعی: از آزار و خطرات این دنیا که مانند طوفان و بینظمی هستند، به کعبه و مقام والای تو پناه میآورم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر دل ما تا که هست نقش خرد پادشا
جون خرد اندر دل است نقش تو در جان ما
رای تو چون کوکب است همت تو چون سما
حلم تو و طبع توست همچو زمین و هوا
عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا
برد به دست نخست هستی ما را ز ما
ما و شما را به نقد بی خودیی در خور است
زانکه نگنجد در او هستی ما و شما
چرخ در این کوی چیست؟ حلقهٔ درگاه راز
[...]
مورچهٔ خط تو، کرد چو موری مرا
کی کند ای مشک مو مور تو چندین جفا
روی تو با موی و خط مور و سلیمان به هم
موی تو هندو لقب مور تو طوطی لقا
چون به بر مه رسید مورچه بر روی تو
[...]
چند گریزی ز ما ؟ چند روی جا به جا ؟
جان تو در دست ماست همچو گلوی عصا
چند بکردی طواف گرد جهان از گزاف
زین رمه پُر ز لاف هیچ تو دیدی وفا ؟
روز دو سه ای زحیر گِردِ جهان گشته گیر
[...]
چون سحر از بوی گل گشت معطر هوا
از نفس یار ما داد نشانی صبا
نه چه سخن باشد این چیست صبا تا کنم
نسبت بوی خوشش با نفس یار ما
کرد طلوع آفتاب یار درآمد ز خواب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.