من به چه شادمان کنم خاطر غم رسیده را
یا به چه تسلیت دهم قلب ستم کشیده را
وه که دل رمیده ام رفت به چین زلف او
دام چگونه کس نهد مرغ قفس پریده را
دوش ز دوری رخت تا به سحر نخفته ام
از شب ما چه غم بود خاطر آرمیده را
گر که به کلبه ام شبی از سر مهر بگذری
جای نشیمنت کنم منظر خاص دیده را
چون به حیا فرو شود خوی ز تاب عارضش
طعنه به باغ میزند شبنم گل چکیده را
باد به قوس ابروان از مژه تیر در کمان
سینهٔ خسته ام نشان ناوک زه کشیده را
نخل قدَت نشانده ام تا که به جویبار دل
از مژه آب می دهم روضهٔ گل نچیده را
شیخ از این دیار غم بارکن و سبک برو
حب وطن چه فایده زهر بلا چشیده را