که برد زمن پیامی مه برج دلبری را
که به شکر حسن کمتر بنما ستمگری را
شه کشور نکویی شده ای به خوبرویی
چه شود اگر بپویی ره بنده پروری را
فلک از کمال حسنت بت من جمال گیرد
که به چرخ بنده کردی مه و مهر و مشتری را
به فریب چشم جادو همه عالمی ربودی
به تو داده سحر بابل همهٔ فسونگری را
رخت آفتاب خواندم بسی اشتباه کردم
چه مناسبت به خوبی تو و مهر خاوری را
سر و زر خوش است روزی که به پای دوست ریزی
تو که خواجه بخل ورزی چه کنی توانگری را
عجب از جناب شوکت که ز بندگان نپرسد
ز شهان کجا گدایان ببرند داوری را
تو که شیخ نکته دانی، تن فضل را روانی
ز غم فلک بجانی، چه کنی سخنوری را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.