گیرم نهان کنم به دل اسرار خویش را
پوشم چگونه دیدهٔ خونبار خویش را
پندم مده ادیب که مجنون کوی عشق
تغییر کی توان دهد اطوار خویش را
ناصح زشنع دار مترسان مرا که من
بر دوش میکشم به رهش دار خویش را
آخر مریض عشق توام ای صنم بپرس
یک ره ز لطف حالت بیمار خویش را
طالع مدد نکرد که روزی به کام دل
بینم نشسته پهلوی خود یار خویش را
یاران خویش را همه بیگانه کرده ای
تا آشنا گرفته ای اغیار خویش را
آخر قتیل غمزه ی عاشق کشت شویم
دانسته ایم عاقبت کار خویش را
شیخ از شراب عشق علیرغم زاهدان
آلوده کرد سبحه و دستار خویش را



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آورده ام شفیع دل زار خویش را
پندی بده دو نرگس خونخوار خویش را
ای دوستی که هست خراش دلم ز تو
مرهم نمی دهی دل افگار خویش را
مردم که نازکی و گرانبار می شوی
[...]
کردم ز شکوه منع دل زار خویش را
انداختم به روز جزا کار خویش را
وقت نظارهی بت پرهیزکار خویش
شویم به گریه دیدهی خونبار خویش را
جرم منست پیش تو گر قدر من کم است
[...]
دانسته ام غرور خریدار خویش را
خود همچو زلف می شکنم کار خویش را
هر گوهری که راحت بی قیمتی شناخت
شد آب سرد، گرمی بازار خویش را
در زیر بار منت پرتو نمی رویم
[...]
پرهیز ده ز هجر گرفتار خویش را
بنگر شکستهرنگی بیمار خویش را
بهر ذخیره شب هجر تو روز وصل
کم کرد دیده گریه بسیار خویش را
بیداد دوست چون ستم چرخ عام نیست
[...]
شق کرده ایم پردهٔ پندار خویش را
بی پرده دیده ایم رخ یار خویش را
در بیعگاه عشق به نرخ هزار جان
ما می خریم ناز خریدار خویش را
مرهم چه احتیاج؟ که عاشق ز سوز عشق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.